چگونگي اسلام آوردن عمر بن خطّاب
چگونگی اسلام آوردن عمر بن خطاب:[1] ابن اثیر سنّي مذهب مىنویسد: «آن گاه عمر در سال ششم(بعثت) بعد از سى و نه مرد و بیست و سه زن اسلام آورد، و گفتهاند بعد از چهل مرد و یازده زن مسلمان شد، و هم گفته شده که بعد از چهل و پنج مرد، و یازده زن به اسلام گروید».[2] ابن اثیر سپس مىافزاید: «ام عبدالله دختر ابوحثمه همسر عامر بن ربیعه، عموزاده عمر مىگوید: ما آماده حرکت به سوى حبشه بودیم. عامر دنبال کارى رفته بود. در این هنگام دیدم عمر که هنوز مشرک بود آمد و در مقابل من ایستاد. ما قبلاً از وى آزار زیادى مىدیدیم. عمر پرسید: ام عبدالله، مىخواهید بروید؟ گفتم: آرى، به خدا... چون ما را اذیت کردى و شکنجه دادى. مىرویم تا خدا گشایشى در کار ما پدید آورد. عمر گفت: خدا همراهتان. این را در حالى گفت که احساس كردم اندكي منقلب شده است. وقتى عامر بازگشت موضوع را به او گفتم. عامر پرسید: احتمال مىدهى که عمر مسلمان شود؟ گفتم: آرى. عامر گفت: او اسلام نخواهد آورد مگر این که الاغ خطاب مسلمان شود! این را عامر بدین جهت گفت که عمر نسبت به مسلمین خشونت و سرسختى زیادي نشان مىداد». ابن اثیر سپس مىنويسد: «علت مسلمان شدن عمر این بود که خواهرش خطاب و همسرش سعید بن زید عدوى مسلمان شده بودند و مسلمانان اسلام خود را از عمر کتمان مىکردند. نعیم بن عبدالله عدوى هم اسلام خود را پنهان مىداشت. خباب بن ارت به خانه فاطمه آمد و رفت مىکرد و به وى قرآن مىآموخت. روزى عمر درحالى که شمشیر به دست داشت به قصد کشتن پیغمبر و مسلمانان که در خانه ارقم بن ابى ارقم در جنب کوه صفا گرد آمده بودند، رفت. در آن روز نزدیک چهل مرد از مسلمانان که به حبشه رفته و بازگشته بودند نزد پیغمبر حضور داشتند. نعیم بن عبدالله از بستگان عمر در میان راه با او برخورد نمود و پرسید: به کجا مي روي؟ عمر گفت: مىخواهم بروم محمد را که باعث پراکندگى قریش شده و دین آنها را به مسخره گرفته و خدایان آنها را دشنام مىدهد به قتل برسانم. نعیم گفت: به خدا غرور تو را فراگرفته است. گمان مىکنى اولاد عبدمناف پس از آن که محمد را کشتى اجازه مي دهند بر روي زمین راه بروى؟ بهتر نیست که به خويشان خودت سر بزنى و به کار آنها برسى؟ عمر گفت: کدام یک از آنها؟ نعیم گفت: به خدا داماد و پسر عمویت سعید بن زید و خواهرت فاطمه هر دو مسلمان شدهاند. عمر بازگشت و روى به خانه خواهر نهاد. در آن روز خباب بن ارت نزد آنها بود و به زن و شوهر قرآن مي آموخت. همین که متوجه شدند عمر مىآید، حباب از ترس پنهان شد. فاطمه هم صفحهاى که آیات قرآنى در آن نوشته شده بود در زیر پاي خود پنهان کرد. عمر كه صداى قرآئت قرآن خباب را شنیده بود به محض ورود پرسید این زمزمه چه بود؟ خواهر و شوهر خواهر گفتند: چیزى شنیدى؟ عمر گفت: آرى، و به من اطلاع دادهاند که شما دو نفر پیرو دین محمد شدهاید! سپس به طرف سعید رفت و او را زیر ضربات خود گرفت. فاطمه به یارى شوهر برخاست تا او را از دست عمر نجات دهد. عمر هم که این را دید فاطمه را مضروب ساخت و سرش را شکست. وقتى کار به این جا کشید خواهر و داماد گفتند: آرى ما مسلمان شدهایم و به خداى یگانه ایمان آوردهایم، هر چه مىخواهى بکن. چون عمر سر خون آلود خواهر را دید پشیمان شد و گفت: صفحهاى که شنیدم از روى آن مىخوانید بده ببینم محمد چه آورده است. فاطمه گفت: مىترسم آن را پاره کنى. عمر قسم خورد که آن را مسترد خواهد داشت. فاطمه گفت: چون تو مشرک هستى نجس مي باشى و قرآن را جز افراد پاک نمىتوانند لمس کنند. عمر هم رفت و غسل کرد، سپس فاطمه صفحه قرآن را به دست او داد و عمر که خواندن مىدانست شروع به قرائت آن کرد. اوائل سوره طه بود. وقتى آن را خواند گفت: چه سخن خوبى است. همین که خباب این را از عمر شنید از نهانگاه بیرون آمد. عمر گفت: اى خباب مرا نزد محمد ببر تا اسلام آورم. عمر همراه خباب آمد به در خانهاى که پیغمبر و یارانش در آن بودند و در زد. مردى از یاران پیغمبر برخاست و از روزنه در نگاه کرد و چون دید عمر است و شمشیر به دست دارد موضوع را به پیغمبر خبر داد. حمزه عموى پیغمبر گفت: یا رسول الله، اجازه دهید وارد شود. اگر کار خیرى با ما دارد او را مىپذیریم و چنانچه اندیشه بدى در سر دارد با شمشیر خودش به قتلش مىرسانیم. هنگامى که عمر وارد شد گفت: یا رسول الله! آمدهام تا به خدا پیغمبرش ایمان بیاورم...».[3]
عمربن خطاب پیش از اسلام آوردن، از مشرکانی بود که مسلمانان را مورد آزار قرار می دادند. ابن هشام در السيره النبويه، مىنويسد: «ابوبكر بر كنيز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن كعب گذشت و دید که عمر او را كتك مىزند تا دست از اسلام بردارد. آن قدر او را زد تا خسته شد و گفت: اگر تو را كتك نمىزنم براى اين است كه خسته شدهام، از اين جهت عذر مرا بپذیر. كنيز در پاسخ گفت: بدان كه خدای نيز اين گونه با تو رفتار خواهد كرد».[4] عمر بن خطاب و ابوالحکم بن هشام(ابوجهل) در ایذاء نومسلمانان مکه با یکدیگر همکاری می کردند. عمربن خطاب خود می گوید: «به اتفاق ابوجهل دو کنیز مسلمان را کتک می زدیم تا از اسلام دست بردارند. به آنان می گفتیم از دین محمد خارج شوید و لات و عزی را بپرستید، و ایشان تکرار می کردند: احد، احد. یکی از آنان را آن قدر زدم تا چشمش در آمد و بر گونه اش آویزان گردید. به او گفتم: پس چرا خدایت یاریَت نمی کند؟ گفت: آن خدایی که به من چشم داد آن را می گیرد، و اگر نیز بخواهد آن را باز پس می دهد. ناگهان دیدم که چشم وی نیک شد و بر جای خود بازگشت. من شگفت زده شده و ترسیدم و او را رها کردم».
«از عمر بن خطاب روايت شده است كه گفت: اى رسول خدا، من در دوران جاهليت دخترانم را زنده به گور كردهام. آن حضرت فرمود: براى هر دخترى كه زنده به گور كردهاي، يك بنده آزاد كن. مؤوده به دخترى مىگويند كه در زمان تولد كشته شده است. مردم دوران جاهليت، اين كار را به خاطر ترس از ننگ و فقر انجام مي دادند»- النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعه بن حزام، المجموع؛ ج 19 ، ص 187 ، ناشر: دارالفكر للطباعه والنّشر و التوزيع، التكمله الثانيه.
«اين سخن از عمر نقل شده است كه: دو خاطره از دوره جاهليت دارم كه يكى از آنها مرا به گريه و ديگرى به خنده مىآورد. اما آن خاطرهاى كه مرا به گريه در مىآورد اين است كه: من رفته بودم تا دخترم را زنده به گور كنم؛ من براى او گودال مىكندم، ولى او خاكها را از ريشم مىزدود در حالى كه نمىدانست من چه قصدى براى او دارم. پس هنگامى كه اين خاطره را به ياد مىآورم گريه ام مي گيرد. اما ديگري: من از خرما، خدا (بت) مىساختم و شبها آن را بالاى سر خود مى نهادم تا از من محافظت كند ولي وقتى صبح مىشد و گرسنه مىشدم، آن را مىخوردم. وقتى اين خاطره را به ياد مىآورم بر خود مىخندم»- الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن؛ ج 8 ص 439، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعه والنشر - التميمي الحنبلي، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر، الفواكه العذاب في الرد علي من لم يحكم السّنه والكتاب؛ ج 9 ص 80، طبق برنامه الجامع الكبير.
[1] - از منابع اهل سنّت-دکتر سیدمحمد حسینی قزوینی: valiasr-aj.com
[2] - کامل ابن اثیر؛ جلد 2، ص 57.
[3] - کامل ابن اثیر؛ ج 2، ص 57. بسياري از علماي اهل سنّت و از جمله ذهبي در تاريخ الاسلام، محمد بن سعد در الطبقات الكبري و ابن عساكر در تاريخ دمشق، اسلام آوردن عمر را اين گونه نقل كردهاند.
[4] -الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد، السيره النبويه؛ ج 2، ص 161. الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله، فضائل الصحابه؛ ج 1، ص 120. الطبري، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر، الرياض النضره في مناقب العشره؛ ج 2، ص 24
شرابخواري برخي از صحابه
شرابخواري برخي از صحابه: آلوسي مي گويد: بزرگان صحابه بعد از نزول آيه حرمت شراب در سوره بقره باز هم مي آشاميدند.[1] بسياري از حفّاظ و مفسّرين، نزول آيات حرمت شراب را در اوايل هجرت مي دانند و آيه سوره مائده جهت تشديد و تأکيد حرمت بود.[2] آنچه مسلّم است اين که خليفۀ اول و دوم شراب مي خوردند و عمر نه فقط پس از تحريم شراب از آن دست بردار نبود بلکه تا دم مرگ شراب انگور مي خورد. عمرو بن ميمون گفت: ساعتي که عمر ضربت کارد به شکمش خورد برايش شراب انگور تند آوردند و آن را آشاميد.[3] و نيز آمده است که عمر شراب تند را بسيار دوست مي داشت، و مي گفت: براي رفع حرمت شراب در آن آب مي ريزم![4] و نيز مي گفت: براي هضم گوشت شتر تنها شراب آنگور مفيد است![5] زمخشري از علماي بزرگ اهل سنت كه ذهبي در سير اعلام النبلاء؛ ج20 ، ص191، با تجليل فراوان از او ياد كرده و او را علامه مي خواند، در كتاب ربيع الأبرار مينويسد: «خداوند متعال در مورد شراب سه آيه نازل فرمود. اولين آن: «از تو در مورد شراب و قمار مي پرسند». پس عده اي از مسلمانان شراب خورده و عده اي آن را ترک کردند تا زماني که شخصي از ايشان شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت. پس آيه نازل شد که: «اي کساني که ايمان آورده ايد، در حال مستي به نماز نزديک نشويد». باز عده اي از مسلمانان از آن خوردند تا اين که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتري را برداشته با آن استخوان سر عبدالرحمن بن عوف را شکست و نشست و براي کشتگان قريش در جنگ بدر با شعر اسود بن عبد يغوث مرثيه خواند. (عمر چنين سرود: «در چاه هاي بدر، جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند. آيا ابن کبشه(يعني پيامبر اکرم) به من وعده مي دهد که زنده خواهم شد چگونه ممکن است استخوانهاي پوسيده زندگي کنند؟! آيا از اين که مرگ را از من دفع کند ناتوان است اما وقتي استخوانهايم بپوسد آنها را مي تواند زنده سازد؟! چه کسي است که به رحمن (خداي تعالي) بگويد که من ماه روزه را ترک گفته ام!»[6])... خبر به رسول خدا صلي الله عليه و سلم رسيد و آن حضرت با عصبانيت در حالي که رداي خود را بر روي زمين مي کشيدند بيرون آمده و چيزي را از روي زمين برداشته و در دست گرفتند تا عمر را بزنند. عمر گفت: پناه مي برم به خدا از غضب خدا و رسولش. سپس خداوند آيه نازل فرمود که: «به درستي که شيطان مي خواهد...» تا آنجا که فرموده است: «آيا شما دست بر مي داريد؟». پس عمر گفت: دست برداشتيم».[7]
لازم به ذكر است كه عمر و مشرکان در جنگ هاي مختلفي که بين مسلمانان و مشرکان به وقوع پيوست روابط دوستانه اي داشتند. در تاريخ صدر اسلام مشاهده مي کنيم که مشرکان در صحنۀ جنگهاي احد و خندق با اين که مي توانستند او را بکشند از کشتن وي خودداري کردند: «در جنگ احد، خالد بن وليد همراه با سوارانش امکان آن را يافت که عمر را بكشد اما چنين نکرد».[8] «همچنين در جنگ احد، ضرار مي توانست عمر را بکشد اما چنين نکرد».[9] «در جنگ خندق نيز ضرار بن خطاب فهري مي توانست عمر را بکشد اما او را نکشت».[10] علت امتناع از کشتن عمر در اين جنگها توسط مشرکين، آگاهي آنها به حقيقت حال او بود. مشرکان عمر را مي شناختند و از نفاق وي آگاه بودند. اين مسأله مستلزم آنست که عمر نيز متقابلاً دست به قتل رجال قريش نگشايد و در عمل نيز چنين بود و عمر در تمام جنگهاي رسول خدا(ص) با مشركين و يهود، از صحنه گريخت.[11]
پيامبر اسلام(ص) پيش از آغاز جنگ بدر با اصحاب خود مشورت نمود كه با قريش بجنگند يا اين كه به مدينه بازگردند. علماي اهل سنّت تصريح كردهاند كه ابوبكر و عمر مخالفت خود را با جنگ اعلام كرده و بازگشت به مدينه را ترجيح دادند: «أنس مىگويد: خبر بازگشت ابوسفيان به مدينه رسيد، رسول خدا(ص) با يكايك اصحاب و يارانش به گفتگو و مشورت نشست، ابوبكر سخن گفت؛ اما رسول خدا از وى روى برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وى نيز روى برگرداند...».[12] اعراض و روى گردانى رسول اكرم از ابوبكر و عمر به خاطر اين بود كه آن دو سخنانى به زبان آوردند كه نشاندهنده عزّت و شوكت قريش بود و باعث تضعيف روحيه مسلمانان مي گرديد؛ همان گونه كه در مصادر مهم ديگر اهل سنّت به مضمون سخنان خليفه اول و دوم اشاره شده است: «فقال عمر بن الخطاب: يا رسول الله إنها قريش وعزها، والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ كفرت....اى رسول خدا، قريش عزيز است، به خدا سوگند از روزى كه عزيز شده، ذلت نديده و از زمانى كه كافر شده ايمان نياورده است».[13]
[1] - تفسير روح المعاني، آلوسي؛ ج2، ص 115.
[2] - احکام القران، جصاص؛ ج ،1 ص 380- تفسير قرطبي؛ ج 3، ص 60- تفسير فخر رازي؛ ج 2، ص 229 و 231- فتح الباري؛ ج10،ص24- عمده القاري؛ ج10،ص 82 - سيره ابن هشام؛ ج2،ص192- تفسير شوکاني؛ ج2،ص71- عيون الاثر، ابن سيد الناس؛ ج2،ص48.
[3] - تاريخ بغداد، خطيب بغدادي؛ ج6، ص 156.
[4] - جامع مسانيد ابوحنيفه؛ ج2 ،ص 192.
[5] - السنن الکبري بيهقي؛ ج8،ص 299- محاضرات راغب؛ ج1،ص319- کنز العمال.
[6] -المستطرف؛ ج2، ص260 – جامع البيان؛ ج2، ص211.
[7] - ربيع الأبرار، زمخشري؛ ج1، ص398، طبق برنامه المكتبه الشامله الكبري، الإصدار الثاني.
[8] -مغازي الواقدي؛ ج1،ص237.
[9] -السيره الحلبيه، حلبي شافعي؛ ج2،ص321.
[10] - مغازي الواقدي؛ ج1،ص471 – مختصر تاريخ دمشق لابن عساکر؛ ج11،ص157-156 – طبقات الشعراء؛ ص63 – البدايه و النهايه؛ ج3،ص107.
[11] - مفاتيح الغيب؛ ج9،ص52 – تفسير فخر الرازي؛ ج3،ص398 – السيره الحلبيه؛ ج2،ص227 – تلخيص المستدرک؛ ج3،ص37 – المستدرک حاکم؛ ج3،ص37.
[12] - صحيح مسلم؛ ج 5، ص 170، ح4513، كتاب الجهاد والسير (المغازى )، باب غَزْوَةِ بَدْر.
[13] - البيهقي، دلائل النبوه؛ ج 3، ص 107- الذهبي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام؛ ج 2، ص 106- السيوطي، الدر المنثور؛ ج 4، ص 20- الصالحي الشامي، سبل الهدى والرشاد في سيره خير العباد؛ ج 4، ص 26- الحلبي، السيره الحلبيه في سيره الأمين المأمون؛ ج 2، ص 386
نظریه شیعه درباره صحابه همان نظریه اهل سنت درباره تابعان است‚ یعنی کسانی که پیامبر را ندیده‚ اما به زیارت یاران آن حضرت موفق شدهاند‚ همان طور که تابعان به دو گروه تقسیم میشوند: صالح و ناصالح‚ عادل و غیر عادل‚ همچنین صحابه پیامبر صلیاللّهعلیهوآله نیز به دو دسته تقسیم میشوند:
1. گروهی از آنان از نظر تقوا و پیراستگی به مقامی رسیده بودند که میتوان آنان را حجتهای الهی و انسانهای وارسته دانست.
2. برخی دیگر کسانی هستند که قرآن از آنها به گونهای دیگر یاد میکند‚ فاسق (1)‚ بیمار دل (2)‚ منافق (3)‚ دهن بین وحرف شنو از منافقین (4)‚ در آستانه ارتداد (5)‚ دارای عمل نیک و بد(6)‚ مومنان زبانی(7)‚ کسانی که با دریافت پول‚ دل به اسلام میبندند ( الموœلفة قلوبهم) (8)‚ فراریان از جنگ (9)‚ کسانی که در نماز‚ پیامبر را تنها گذاردند و از پی داد و ستد رفتند. (10) و ...
با توجه به این گروههای مختلف که قرآن از آنها یاد میکند‚ نمیتوان همه صاحبه را در یک درجه قرار داد و بدون استثنا به عدالت همه آنان را›ی داد.
علمای اهل سنت چون همه صحابه را عادل و پرهیزکار میدانند‚ آنان را بالاتر و برتر از هرگونه نقد و انتقاد میشمارند‚ حقیقت آن است که اهل سنت‚ به ظاهر همه صحابه را عادل میدانند‚ ولی عملابا آنان به سان افراد معصوم رفتار میکنند‚ به دلیل این که حاضر به نقد آنان نبوده و نقد صحابه را نوعی انتقاد از دین میشمارند.
اصولااین قداستی که صحابه پیامبر در قرنهای اخیر به خود گرفتهاند‚ در عصر رسول خدا‚ حتی در قرن اول و دوم برای آنان ثابت نبود. به مرور زمان این جامه قداست بر اندام آنان پوشانده شد‚ حتی کار به جایی رسید که میگویند: اگر فردی به نقد یکی از صحابه پیامبر صلیاللّهعلیهوآله پرداخت‚ زندیق است و میخواهد شهود و دلیل ما را از دست ما بگیرد. (11)
ولی این نوع افراط و غلو دور از واقعبینی است‚ در جایی که قرآن آنان را قابل نقد میداند و از کارهای آنان انتقاد میکند‚ نمیتوان این اصل را پذیرفت و اگر کسی در زندگی صحابی بحث و گفتگویی بکند; از برخی ستایش و برخی را نکوهش کند‚ این نشانه آن است که میخواهد دین خود را از سرچشمه سالم بگیرد و از آلودگی آن جلوگیری کند.
اگر انتقاد از صحابه از این نظر ممنوع است که ما دین و آیین خود را از آنها گرفتهایم‚ مشابه این سخن درباره تابعان نیز صادق است‚ زیرا ما دین خود را از تابعان نیز گرفتهایم که از صحابه اخذ کردهاند.
از این گذشته‚ در میدان نقد‚ گروهی مردود میشوند‚ نه همه صحابه‚ آنگاه دین خود را از گروههای بیغل و غش میگیریم‚ نه از افراد مشکوک و مردود. در واقع تحقیق درباره راویان- خواه صحابی باشد یا تابعی - نوعی بها دادن به دین است.
اصولاعلمای اسلام‚ علم رجال و درایه را برای همین تا›سیس کردهاند که حدیث سره از ناسره تمیز داده شده و صحیح از ناصحیح بازشناسی شود و هر نوع دقت در شناخت راوی را نوعی تلاش در حفظ دین تلقی کردهاند. علمای حدیث‚ به تلامیذ خود چنین میگفتند: ان هذا العلم دین فانظروا عمّن تاخذون دینکم. (12)
این حدیثها مبنای دین است‚ پی بنگرید که دین خود را از چه کسی اخذ میکنید.
پیامبر گرامی میفرماید: من اصغی الی ناطق فقد عبده‚ فان کان الناطق عناللّه فقد عبداللّه و ان کان الناطق عن ابلیس‚ فقد عبد ابلیس (13). هر کس به سخن گویندهای گوش کند‚ گویی او را پرستیده است‚ اگر گوینده از جانب خدا سخن گوید‚ خدای را پرستش کرده و اگر از جانب ابلیس سخن بگوید‚ ابلیس را پرستیده است.
واژه ابلیس‚ کنایه از انسانهای گذاب و وضّاع است که از زبان پیامبر صلیاللّهعلیهوآله وضع حدیث میکردند.
بنابراین‚ نتیجه میگیریم که طبق آیات قرآن‚ صحابه به دو دسته تقسیم میشوند:
1. گروهی عادل و پاکدامن و پرهیزگار که پس از پیامبر گرامی صلیاللّهعلیهوآله حجتهایی الهی و انسانهای وارسته بر روی زمین بودند‚ زیرا سخنی جز از پیامبر صلیاللّهعلیهوآله نمیگویند.
2. گروهی دیگر‚ انسانهایی که به ظاهر ایمان آورده‚ ولی در عمل بر خلاف آن رفتار میکردند و قرآن آنان را به ده صنف تقسیم نموده و از اخذ حدیث و دین از آنان جلوگیری میکند و در سطور گذشته ما به این دو گروه و آیات مربوط به آنها اشاره کردیم.
گاهی دیده میشود که هر نوع نقد از صحابه را مخالف با این آیه میدانند که میفرماید: تلک امة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لاتسا›لون عمّا کانوا یعملون. (14)
آنها امتی بودند که از میان رفتند‚ اعمال آنها مربوط به خودشان بود‚ و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست‚ و شما هیچ گاه مسئول اعمال آنها نخواهید بود.
ذیل آیه هرگز درصدد این نیست که در مقام اخذ دین از کسی‚ درباره او سخن نگوییم و درباره مراتب تقوای او تحقیق نکنیم‚ آیه میگوید هرکسی مسئول عمل خود میباشد‚ ما هم این اصل را میپذیریم‚ ولی این اصل مانع از آن نیست که در مقام اخذ دین از فردی‚ تحقیق کنیم که آیا واقعا انسانی درستکار است یا منحرف؟
اصولااگر معنی آیه این است که در زندگی اجتماعی افراد نباید تحقیق کرد‚ پس باید قول شاهد را بدون تحقیق پذیرفت و اصولاباید کتابهای رجال و معجمهای مربوط به شناسایی راویان را به دور ریخت.
عجیب این جاست که علمای اهل سنت‚ بر عدالت همه اصحاب صحه نهاده و از این طرف مطالبی از پیامبر درباره اصحاب نقل میکنند که صد در صد بر خلاف این نظریه است.
عدالت صحابه در احادیث
مولفان صحاح و مسانید‚ برای مناقب صحابه‚ باب مستقلی را گشودهاند‚ بلکه گاهی برای هر کدام‚ بابی تنظیم کردهاند‚ و در آن‚ فضایل و مناقب آنان را نقل کردهاند‚ ولی هرگز دیده نشده است‚ بابی به عنوان مثالب صحابه که نقطه مقابل مناقب است‚ بگشایند. از این روی‚ ناچار شدهاند روایاتی را که در مذمت گروهی از آنان وارد شده است‚ در بابهای دیگر بگنجانند. مثلا‚ بخاری‚ در باب فتن‚ به درج آنها مبادرت جسته و ابن اثیر‚ صاحب جامعالاصول‚ در فصول مربوط به قیامت‚ مانند حوض‚ آنها را نقل کرده است; در حالی که وضع طبیعی‚ ایجاب میکرد که در کنار بیان نیکیهای آنان‚ بابی به نام بدیها و زشتیهای آنان گشوده شود; تا انسان از داوری احادیث درباره صحابه پیامبر‚ آگاه گردد. ما در اینجا از میان روایات انبوه‚ به نقل سه روایت میپردازیم و علاقهمندان میتوانند به مدارکی که در ذیل به آنها اشاره خواهیم کرد‚ مراجعه کنند.
1.سهل بن سعد میگوید‚ پیامبر فرمود: انی افرطکم علی الحوض من ورد‚ شرب و من لم یظما› ابداً‚ ولیردنّ علی اقوام اعرفهم و یعرفوننی ثم یحال بینی و بینهم فاقول انّهم منّی فیقال لاتدری ما احدثوا بعدک فاقول سحقا لمن بدّل بعدی. (15)
من پیشتاز شما به سوی حوض هستم‚ هر کس بر آن وارد شد‚ از آن مینوشد‚ و آن کس که نوشید هرگز تشنه نمیشود. در آنجا‚ گروهی بر من وارد میشوند که من آنان را میشناسم و آنان نیر مرا میشناسند‚ ولی آنان را از من دور میکنند ...‚ من میگویم: آنان از من هستند. گفته میشود: نمیدانی بعد از تو چه بدعتهایی را به وجود آوردند. در این موقع میگویم‚ نابودی بر آنان که پس از من‚ آیین مرا دگرگون کردند.
2. بخاری و مسلم نقل کردهاند که پیامبر گرامی فرمود: روز رستاخیز گروهی از یاران من‚ بر من وارد میشوند‚ ولی از حوض رانده میشوند. میگویم‚ خدایا‚ آنان یاران من هستند‚ خطاب میآید: نمیدانی بعد از تو چه کردند‚ آنان به حالت گذشته خود (جاهلیت) باز گشتند. (16)
3. بخاری‚ نقل میکند که رسول گرامی فرمود: در آن حالی که من در کنار حوض ایستادهام‚ ناگهان گروهی پدیدار میشوند‚ وقتی آنان را میشناسم‚ آنان را از من دور میکنند.
آیا گروهی که از نظر فکری و عقیدتی و یا از نظر عمل و کردار به عصر جاهلی بازگردند‚ میتوانند عادل و دادگر‚ زاهد و پارسا و صالح و نیک فرجام باشند؟
ما در اینجا به همین مقدار از احادیث نکوهشگر‚ اکتفا ورزیده و علاقمندان را به مطالعه کتابهای حدیث در بابها یاد شده سفارش میکنیم و یادآور میشویم که هیچ عبارتی رساتر از جمله <ارتدوا علی ادبارهم القهقری>‚ در نکوهش این گروه نمیتوان یافت و این عبارت بیان میکند که به راستی گروهی از یاران پیامبر صلیاللّهعلیهوآله بدعتهایی در دین گذاردند و به عصر جاهلی بازگشتند.
عدالت صحابه در آینه تاریخ
داوری قرآن و پیامبر درباره عدالت صحابه را از نظر گذراندیم‚ اکنون وقت آن رسیده که ندای تاریخ و قضاوت آن را درباره همه صحابه بشنویم. بررسی شایسته این مطلب‚ در گرو این است که زندگی هفتاد ساله امت اسلامی را پس از پیامبر‚ به طور منفصل مرور کنیم تا کاملا با سیمای حقیقت آشنا گردیم. ناگفته پیداست که بررسی همه جانبه‚ در این نوشتار نمیگنجد‚ از این جهت به فشردهگویی بسنده میکنیم و سخن را از شرکت صحابه در قتل خلیفه سوم‚ و نبردهای جمل و صفین‚ آغاز میکنیم.
شرکت کنندگان در قتل خلیفه سوم و پایهگذاران جنگ جمل و صفین و نهروان‚ همگی از مهاجرین و انصار و احیانا از تابعان بودند. حکومت معاویه‚ پس از برکناری حسنبن علی علیهالسلام به وسیله مزدورانی از صحابه‚ تثبیت شد و این منحصر به معاویه نبود‚ بلکه در استوار شدن حکومت یزید نیز ردپای صحابه به چشم میخورد. در حکومت مروانیان که بوسیله مروان بن حکم آغاز شد نیز چنین بود. و فساد و ستم در عصر فرزندانش عبدالملک‚ به اوج خود رسید‚ به گونهای که مکه معظمه در عصر حکومت امویها به وسیله منجنیق سنگ باران گردید.
هنگامی که عثمان به خلافت رسید‚ ابوسفیان در یک محفل مخصوص که همه اعضای آن را امویها تشکیل میدادند و کاملا درهای آن بسته بود‚ رو به آنان کرد و گفت: آیا در این مجلس از غیر بنی امیه کسی هست؟ گفتند: نه. آنگاه به همه آنان گفت: ای فرزندان بنیامیه! گوی حکومت را به یکدیگر پاس بدهید و کاملا آن را حفاظت کنید; سوگند به کسی که ابوسفیان به او سوگند یاد میکند‚ نه عذابی هست و نه بهشتی‚ نه آتشی و نه رستاخیزی!! (17)
در دوران حکومت عثمان‚ روزی ابوسفیان که از کنار قبر حضرت حمزه سیدالشهداء میگذشت‚ خطاب به قبر حمزه گفت:
ذق عقق‚ ان الملک الذی کنا نتنازع علیه اصبح الیوم بید صبیاننا. (18)
ای فرزند نافرمان! بچش‚ فرمانروایی و حکومتی که ما بر سر آن‚ باهم میجنگیدیم‚ امروز به دست بچههای ما افتاده است!
این جملهها‚ حاکی از کفر و ارتداد گوینده آن است و شاید وی از روز نخست نیز یک لحظه ایمان نیاورده بود. زشتکاریها و زشتگوییها‚ منحصر به نامبرده نیست و علاقمندان میتوانند در این زمینه به کتابهای تاریخ و رجال مراجعه کنند و از بیدادگریهای گروهی از صحابه که قلم از نوشتن آنها شرم دارد‚ آگاه شوند. مانند:
1. خالد بن ولید‚ مالک بن نویره را کشت و با همسر او که در عده بود ازدواج کرد! (19)
2. بسر بن ارطاة‚ به فرمان معاویه‚ حمام خونی در حجاز و یمن به راه انداخت و حتی دو کودک عبیداللّه بن عباس را کشت. (20)
3. سفیان بن غامد‚ به فرمان معاویه به سوی عراق یورش برد و پس از ویرانی و کشتار و غارت بسیار‚ به شام بازگشت. (21)
4. مسلم بن عقبه‚ فرمانده سپاه یزید‚ هزاران نفر را در مدینه پیامبر صلیاللّهعلیهوآله در ماجرای حره به قتل رسانید و ناموس دختران و زنان مدینه را تا سه روز بر سپاه یزید حلال شمرد! (22)
5. سمرة بن جندب‚ در دوران حکومت خود در بصره‚ خونهای فراوانی ریخت. (23)
6. مسیلمه کذاب‚ پس از ورود به مدینه و ایمان ظاهری‚ به سوی قوم خود بازگشت و ادعای نبوت کرد.(24)
7. ولید بن عقبه‚ در دوران استانداری خود در حالی که شراب نوشیده بود‚ نماز صبح را چهار رکعت خواند و در رکوع و سجود‚ پی در پی میگفت: اشربی و اسقنی ... بمن شراب بنوشان و مرا سیراب کن. وقتی به او گفتند‚ نماز صبح را چهار رکعت خواندی‚ در پاسخ گفت: اگر میخواهید‚ بر آن بیفزایم؟! (25)
8. جبلة بن حنبل‚ در نبرد <حنین>‚ فریاد برآورد: سحر باطل شد. ابو سفیان بن حرب هم آهنگ با او‚ گفت: شکست تا لب دریا ادامه دارد. (26)
9. ذوالخویصره‚ در تقسیم غنایم به پیامبر صلیاللّهعلیهوآله اهانت کرد و گفت: اعدل‚ یعنی ای پیامبر با عدالت رفتار کن! رسول خدا صلیاللّهعلیهوآله بر وی نهیب زد: اگر عدل و داد نزد من نباشد‚ پس نزد کیست؟ آنگاه فرمود: این مرد‚ در آینده پیروانی پیدا میکند که به موشکافی بیجا در دین میپردازند‚ تا آنجا که از دین بیرون میروند‚ همان گونه که تیر از کمان بیرون میجهد.(27)
اینها نمونهای از خطاها و جنایتهای بسیاری از یاران به اصطلاح عادل پیامبر است که اگر کسی درباره آنان سخن بگوید و به جرح و تعدیل آنان برخیزد‚ فوراً متهم میشود که میخواهد اساس دین مسلمانان را متزلزل سازد.
ما درباره این شخصیتهایی که فجایع آنان بر همه روشن است بیش از این سخن نمیگوییم‚ بلکه به نقل سخنان صحابه و رفتار آنان نسبت به یکدیگر‚ میپردازیم:
1. بخاری در صحیح خود‚ مشاجره سعد بن معاذ را با سعد بن عباده‚ نقل کرده و میگوید: پیامبر پس از انتشار خبر افک‚ بر بالای منبر قرار گرفت‚ و با کنایه‚ از عبداللّه بن ابی رئیس منافقان‚ شکایت کرد و فرمود: وی‚ مردی را متهم به خیانت به خانواده من کرده است که من جز خیر و نیکی در او ندیدهام‚ و هرگز تنها به خانه من وارد نمیشود در این هنگام سعد معاذ برخاست و گفت: این پیامبر خدا‚ این مرد‚ اگر از اوسیان (قبیله سعد معاذ) است‚ گردن او را میزنیم و اگر از برادرانمان‚ خزرجیان است‚ هر چه امر بفرمایید‚ اطاعت میکنیم.
سعد بن عباده رئیس خزرج‚ برخاست و به ناطق قبلی نهیب زد و گفت: تو دروغ میگویی‚ هرگز نمیتوانی فردی از خزرجیان را بکشی و اگر آن کس که رسول گرامی از او شکایت میکند‚ از اوسیان باشد‚ <دوست نداری که او را بکشی>. <اسید بن حضیر>‚ پسر عموی <سعد بن عباده> برخاست و به خاطر اختلافی که با او داشت‚ به او حمله کرد و گفت: تو دروغ میگویی‚ هر کس که رسول خدا را آزار دهد‚ میکشیم‚ ولی تو منافق هستی و از منافقان دفاع میکنی. در چنین شرائطی‚ هر دو قبیله‚ از جای برخاستند که با هم درگیر شوند‚ پیامبر صلیاللّهعلیهوآله در حالیکه روی منبر نشسته بود‚ آنان را اندک اندک آرام ساخت‚ تا سکوت بر مجلس حاکم شد. (28)
شگفتا که صحابه‚ خود یکدیگر را به باد انتقاد گرفته و به کذب و نفاق متهم میسازند‚ ولی دایههای مهربانتر از مادر‚ همه آنان را عادل میپندارند.
2. شورشیان بر عثمان‚ غالبا صحابی بودند و پس از یک محاصره طولانی به زندگی او پایان بخشیدند. آیا میتوان گفت: قاتل و مقتول هر دو برحق و عادل بودهاند؟ یا خلیفه از خط اسلام کنار رفته و انحرافاتی در حکومت او پدید آمده بود و به جزای خود رسید; و یا شورشیان از صحابه‚ بدون مجوز شرعی خون خلیفه را ریختهاند و در هر حال نمیتوان هر دو گروه را درست کار دانست.
3. طلحه و زبیر‚ نبرد سنگین و خونینی بر ضد امیرموœمنان علیهالسلام به راه انداختند و عایشه‚ آنان را در این راه کمک کرد و گروه زیادی از دو طرف‚ کشته شدند. باید پرسید که حکم خروج بر امام منصوص- از نظر شیعه- و منتخب و برگزیده از طرف مهاجر و انصار چیست؟ این همان مسئله <بغی> و <بغاة> است که در کتابهای فقهی به صورت مبسوط از آن بحث شده است. آیا میتوان یاغیان بر امام مفترض الطاعة را عادل خواند؟
4. معاویة بن ابی سفیان‚ در جنگ صفین‚ رو در روی علی علیهالسلام ایستاد و سپاه شام را رهبری کرد‚ در حالی که بیشتر صحابه‚ در رکاب علی امیرمومنان علیهالسلام و تعداد اندکی از آنان نیز به معاویه بودند. شاید نزدیک به یک صد صحابی بدری‚ در رکاب امیر مومنان شمشیر میزدند. پس از نبرد خونینی که چند ماه ادامه داشت‚ با سیاست قرآن بر نیزه کردن‚ طرفین دست از نبرد کشیدند‚ در حالیکه معاویه چهل و پنج هزار کشته و امیر مومنان بیست و پنج هزار مقتول داشت. این خونها بر اثر آتشافروزی معاویه و عمروعاص ریخته شد; حال چگونه میتوان بر همه صحابه که معاویه و ... در بین آنان است‚ رحمت فرستاد و همه را عادل و دادگر خواند‚ و آنان را فراتر از جرح و تعدیل پنداشت؟
شگفت اینجا است که محدثان اهل سنت‚ درباره پیامبرانی مانند داود و سلیمان‚ احادیث تند و زنندهای نقل میکنند که هرگز با عصمت و حتی عدالت عادی نیز‚ جمع نمیشود‚ ولی به هنگام سخن از صحابه‚ بحث و بررسی را تحریم میکنند و میگویند: ما نباید درباره آنان به جرح و تعدیل بپردازیم. گویی آنان مافوق قانون هستند و قوانین خدا درباره آنان نازل نشده است.
مولف المنار‚ از یکی از بزرگان مکه‚ چنین نقل میکند: در استانبول با یک دانشمند آلمانی ملاقات داشتم‚ او به من گفت: بر ما مردم آلمان و حتی اروپا لازم و واجب است که مجسمه طلایی معاویة بن ابیسفیان را در یکی از میدانهای بزرگ برلین نصب کنیم‚ گفتم چرا؟ گفت: برای این که وی نخستین کسی بود که برنامه حکومت اسلامی را از دموکراسی و انتخاب آزاد‚ به رژیم سلطنتی موروثی تبدیل کرد و اگر او دست به چنین کاری نمیزد‚ اسلام جهان را میگرفت و اکنون ملت آلمان و کلیه ملل اروپا‚ عرب و مسلمان بودند (و ملیتهای خود را از دست داده بودند). (29)
این‚ وضع زندگی خال المومنین است که هم اکنون در خطبههای نماز جمعه‚ بر او رحمت فرستاده میشود. <تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل>.
هرگاه کردارهای زشت و نادرست این گروه از صحابه مطرح میشود‚ طرفداران <عدالت صحابه>‚ مسئله اجتهاد معاویه و امثال او را‚ پیش میکشند و میگویند: معاویه و طلحه و زبیر‚ در کار خود مجتهد بودند‚ هر چند در اجتهاد خود به خطا رفتند‚ پس نه تنها کیفر نخواهند داشت‚ بلکه به اندازه نیمی از پاداش مجتهدان <مصیب>‚ به آنان پاداش داده خواهد شد!
------------------------------------------------
1. حجرات/6
2. احزاب / 12
3. توبه /101
4- توبه / 47
5. آل عمران / 154
6- توبه / 45 - 47
7. حجرات / 14
8- توبه / 60
9. انفال / 15 - 16
10- جمعه / 11
11. الاصابة‚ ج 71 ص 17
12. صحیح مسلم: 1 / 11‚ باب انّ الاسناد من الدین سنن الدارمی: 1 / 113
13 . عیون الرضا ( ع ) جلد 1 - ص 303 - حدیث 63
14. بقره / 134
15. جامع الاصول‚ ج 11‚ کتاب الحوض‚ ص 120‚ ح 7972. نقل ازصحیح بخاری و مسلم.
16- جامع الاصول‚ ج 11‚ ص 120‚ ح 7972‚ (ارتدوا علی ادبارهم القهقری).
17-. شرح ابن ابیالحدید‚ ج 9‚ ص 53. به نقل از کتاب <السقیفه>‚ نگارش جوهری.
18-. قاموس الرجال‚ ج 10‚ ص 289. به نقل از شرح ابن ابیالحدید.
19-. تاریخ کامل‚ ج 2‚ ص 358.
20-. اسدالغابه ج 1‚ ص 180. تاریخ کامل‚ ج 3‚ ص 383.
21-. شرح ابن ابیالحدید‚ ج 2‚ ص -85 88.
22-. طبقات کبری‚ ج 5‚ ص 283و 147.
23- سیر اعلام النبلاء‚ ج 3‚ ص 185. مینویسد: 70 هزار نفر را کشت.
24-. تاریخ کامل‚ ج 2 ص 360.
25- الکامل‚ نگارش ابن اثیر‚ ج 2‚ ص 42. اسدالغابة‚ ج 5‚ ص 91.
26- سیره ابن هشام‚ ج4‚ ص 443.
27. سیره ابن هشام‚ ج 4ص 496
28-. صحیح بخاری‚ ج 5‚ ص -118 119.
29-. المنار‚ ج 11‚ ص 269‚ تفسیر سوره یونس
شيعه و عدالت صحابه
صحابه و ياران پيامبر اكرم (ص) كه در زمان حيات آن حضرت به او ايمان آورده و از محضر وى كسب معرفت كردهاند، نزد ما شيعيان از احترام خاصى برخوردارند، چه آنان كه در جنگهاى بدر و احد و احزاب و حنين شربت شهادت نوشيدند، و چه آنان كه پس از درگذشت پيامبر در قيد حيات باقى ماندند. همه اينان، از حيث آنكه به پيامبر ايمان آورده و در كنار او بودهاند، از احترام برخوردارند، و در جهان هيچ مسلمانى نيست كه به صحابه پيامبر اكرم (از آن نظر كه صحابه پيامبر بوده است) بدگويى كرده يا اظهار بىمهرى نمايد، و اگر چنين نسبتى به گروهى از مسلمانان بدهند نسبتى كاملا بىاساس است.
ولى در كنار اين مسئله، مطلب ديگرى وجود دارد كه بايستى بدون هيچ تعصب يا حب و بغضى بدان رسيدگى كرد: آيا همه اصحاب، عادل و پرهيزگار و پيراسته از گناه بودهاند؟ يا آنكه حكم صحابه، از اين نظر، حكم «تابعين» است كه نمىتوان همگى آنان را عادل و پارسا دانست؟
بديهى است رؤيت پيامبر و مصاحبت با او، هر چند امرى افتخار آميز است، ولى براى هيچ انسانى مصونيت از گناه نمىآورد، و نمىتوان به همه صحابه با يك نظر نگريست و همگى را عادل و پرهيزگار و پيراسته از گناه دانست، زيرا به شهادت قرآن، آنان در عين داشتن افتخار «صحابى بودن» ـ از حيث ايمان و نفاق، و اطاعت و عصيان در برابر خدا و رسول ـ به اصناف گوناگونى تقسيم شدهاند كه با توجه به اين تقسيم بندى نمىتوان همگان را يكسان انديشيد، و كلا عادل و پرهيزگار دانست.
شكى نيست كه قرآن ياران پيامبر را در مواقع مختلف ستوده است. (1) فى المثل از بيعت كنندگان با پيامبر(ص) د رجريان صلح حديبيه اظهار رضايت كرده و مىفرمايد : «لقد رضي الله من المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» (فتح/18). اما اين ستايش، بيانگر رضايت خداوند از آنان در حال بيعت« اذ يبايعونك» است، و دلالت بر تضمين صلاح و رستگارى همه آنان تا پايان عمر ندارد. لذا اگر فرد يا افرادى از آنان بعدا راه خلاف در پيش گرفته باشند، مسلما رضايت پيشين الهى، گواه بر پارسايى پيوسته و رستگارى ابدى آنان نخواهد بود، زيرا شأن و مقام اين گوره كه مورد رضايت خدا قرار گرفتهاند بالاتر از پيامبر نيست كه درباره او مىفرمايد: «لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين» (زمر/65): اگر به خدا شرك ورزى قطعا عمل تو باطل شده و از زيانكاران خواهى بود.
اين نوع آيات، بيانگر كمالى است كه اين افراد در آن حالت به دست آوردهاند، و البته اگر تا پايان زندگى نيز آن كمال را پاس دارند، رستگار خواهند بود.
بنابر آنچه گفته شد، هرگاه دلايل قاطعى از قرآن و سنت و تاريخ بر انحراف فرد يا افرادى گواهى داد، نمىتوان به استناد به اين گونه ستايشها دلايل مزبور را رد كرد.
از باب نمونه، قرآن كريم از برخى از صحابه بعنوان «فاسق» ياد مىكند و مىفرمايد «ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا» (حجرات/6). در آيه ديگر نيز درباره وى مىفرمايد: «أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون» (سجده/18). اين فرد، به گواهى قطعى تاريخ، «وليد بن عقبه» از صحابه پيامبر بوده است، كه در عين كسب دو فضيلت صحابى بودن و هجرت كردن، نتوانست اعتبار خود را حفظ كند و با جعل دروغ درباره طايفه بنى مصطلق، خداوند از وى به عنوان فاسق ياد كرد. (2)
با توجه به اين آيه و نظاير آن (3) و نيز ملاحظه احاديثى كه در نكوهش برخى از صحابه در كتب حديث (4) وارد شده و همچنين مطالعه تاريخ زندگى برخى از آنان (5) ، نمىتوان قاطعانه همه اصحاب پيامبر را كه شماره آنان از يك صد هزار تن هم متجاوز است، عادل و پارسا دانست.
آنچه كه در اينجا مورد بحث و بررسى است همانا مسئله «عدالت همه صحابه» است، نه سب صحابه . متأسفانه برخى ميان اين دو مسئله فرقى نگذاشته و مخالفان در مسئله نخست را به مطلب دوم متهم مىسازند.
در خاتمه تأكيد مىكنيم كه شيعه اماميه، احترام به مصاحبت با پيامبر اكرم(ص) را مانع از داورى در افعال پارهاى از صحابه آن حضرت نمىداند و معتقد است كه معاشرت با پيامبر به تنهايى نمىتواند سبب مصونيت از گناه تا پايان عمر باشد. اساس داورى شيعه را نيز در اين باره، آيات قرآنى، احاديث صحيح، تاريخ قطعى و خرد تشكيل مىدهد.
پىنوشت:
1ـ سوره توبه آيه 100، سوره فتح آيههاى 18 و 29، سوره حشر آيه 8 و .9
2ـ به تفاسير دو آيه فوق مراجعه شود.
3ـ آل عمران/153ـ.154 احزاب/12، توبه/45ـ .47
4ـ جامع الأصول، ج 11، كتاب حوض، حديث شماره .7972
5ـ صحيح بخارى، ج 5، تفسير سوره نور، ص 118ـ .119
منشور عقايد اماميه ص
یک شنبه28 بهمن 13869 صفر 142917 .Feb .2008
اشارهعمار یاسر از نخستین کسانی بود که ایمان آورد. همواره پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در همه نبردهای آن حضرت شرکت داشت. پس از آن حضرت، از یاران نزدیک و وفادار مولا علی علیه السلام بود و همواره با کلام روشن گرش، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می کرد. در نبردها همراه حضرت علی علیه السلام بود و با سخنان شورانگیز، مردم را به همراهی آن حضرت فرا می خواند. سرانجام در جنگ صفین به شهادت رسید و مولا علی علیه السلام بر جنازه او نماز خواند. راهش پر رهرو باد. نخستین پروازپیامبر خدا در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا سخنان آن حضرت را بشنود. کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش رسیده بود، او را سخت شیفته کرده بود. نفس الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود و او را پر پرواز بخشید تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل کش مسلمانی جانی تازه بگیرد. تا شب نزد پیامبر ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت. عمار یاسر، نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت و جهل و تاریکی دل به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله شهادت داد. هنوز زمانی از اسلام آوردن او نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد. شکنجه هایی که جانش را می گرفت و زنده بودن را برایش ناممکن می ساخت، ولی عمار یاسر، پرچم دار استقامت و صبر، تا آخرین لحظه عمرش به اسلام و رسول گرامی اسلام، عاشقانه وفادار ماند. درود و سلام و رحمت الهی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و بر یاور وفادارش، عمار یاسر! تقدیر مبارکیاسر برای رفتن برادرش از یمن به مکه آمده بود و آنجا مانده بود و سمیه، دختری از قبیله بنی مخزوم را به همسری گرفته بود. گویی دست تقدیر او را به اینجا کشیده بود تا یاری جان بر کف و وفادار برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی مرتضی علیه السلام تربیت کند. وقتی زمزمه های دعوت آسمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه پیچید، عمار، فرزند یاسر و سمیه، پنهانی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و اسلام آورد. با بازگشت او به خانه، کلمات آسمانی که عمار از پیامبر خدا شنیده بود، روح و جان یاسر و سمیه را هم شیفته خود کرد و آن دو نیز اسلام آوردند. گویی خورشید حقیقت اینک در خانه یاسر طلوع کرده است و به دل های باایمان این خانواده نور و گرمی می بخشد و عمار بهانه ای بود برای این طلوع. زهی سعادت آنان که چشم دلشان به نور حقیقت روشن شد! آغاز شکنجه هاهنوز چند روزی از طلوع خورشید اسلام در خانه یاسر نگذشته بود که غبار سنگین بدگویی ها و جسارت ها و در پی آن، توفان شکنجه ها و آزارها، دیوارهای خانه را لرزاند. حالا آفتاب سوزان حجاز بود و ریگ های گداخته بیابان و تنور زره های پولادین و تن رنجور یاسر و سمیه و عمار و برادرش، عبدالله که در میان این همه حرارت می سوخت و می گداخت. کفار تنها به شنیدن کلامی از زبان آنها بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله راضی بودند تا از آزار این خانواده دست بردارند، ولی عشق به خدا و رسولش چنان دل های آسمانی این تازه مسلمانان را گداخته بود که گداختن جسم را تاب می آوردند و کافران چه زجری می کشیدند از این همه صبوری، بردباری و استقامت. درودشان باد که با خونشان نهال تازه روییده اسلام را آبیاری کردند! شمیم شکیبایییاسر، سمیه، عمار و عبدالله، شکنجه های طاقت فرسای کفار را تنها به عشق رسول خدا صلی الله علیه و آله و به عشق خدای یکتای او تاب می آوردند و رسول چه زیبا و دل نشین امیدشان می بخشید. آنها همه سوختن ها و گداختن ها را از یاد می بردند، وقتی از لبان رسول خدا صلی الله علیه و آله می شنیدند که می فرمود: «ای آل یاسر! صبر پیشه کنید که موعد شما بهشت خداوند است.» گویی باید یاسر و سمیه با اهدای جان خویش، ندای اسلام را بلند می کردند و با خون خویش این نهال را می رویاندند و عمار باید می ماند و صبورانه این همه داغ را تحمل می کرد تا در پیشامدهای آینده، به کمک اسلام بشتابد و یاری گر آن باشد. دعای پیامبرکافران مکه که از شکنجه بی امان عمار یاسر و از صبوری و استقامت او به ستوه آمده بودند و دیگر هیچ امیدی به برگشت او از اسلام برایشان نمانده بود، او را در حالی که همچنان فریاد توحیدش بلند بود، در آتش افکندند. رسول گرامی اسلام با دلی دردمند از این همه شکنجه یارانش، برای عمار دعا کرد و فرمود: «ای آتش! سرد و سالم باش برای عمار، چنان که برای ابراهیم، سرد و سلامت گشتی.» به دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله ، عمار از آتش آسیبی ندید. او باقی ماند تا وفاداری اش را تا آخرین لحظه عمر خویش به اسلام و پیامبر اسلام ثابت کند و در مقاطعی حساس، اسلام واقعی را بنمایاند و فریاد کند. ثواب ساختن مسجدپیامبر خدا به مدینه هجرت کرده بود و باید مسجدی می ساخت تا در آن نماز بگذارد و مردم در آن گرد آیند و از حضور آن حضرت بهره بگیرند. ساختن بنای مسجد آغاز شد و در این میان، عمار از کسانی بود که به جد در ساختن این بنا یاری می کرد. او به اندازه دو برابر دیگران سنگ ها را جا به جا می کرد و چون از او علت این کار را می پرسیدند، پاسخ می داد: ثواب نیمی را برای خودم و ثواب نیم دیگر را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواهم. پیامبر خدا بارها و به بهانه های گوناگون، او را تحسین می کرد و پاداش نیک الهی را و بهشت رضوان را به او وعده می داد. عمار یاسر یاوری وفادار و فداکار بود که لحظه ای در ایمان خویش تردید راه نداد و دمی از عشق خدا و رسولش رها نشد، تا آنکه در 91 سالگی به وصال محبوب شتافت. رحمت و درود خدا بر او باد! ملاک حقانیّتنه فقط یاران امام علی علیه السلام که همه مسلمانان، عمار یاسر را به خوبی می شناختند و همه از وفاداری اش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و از محبوبیت او نزد ایشان خبر داشتند. به دلیل روایت هایی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره عمار یاسر در یادها مانده بود، عمار برای بسیاری از مردم ملاک حقانیت بود. ابن ابی الحدید، از بزرگان علمای اهل سنت و شارح نهج البلاغه، آن گاه که از جنگ صفین یاد می کند، حضور عمار را در یک جبهه، ملاک بر حق بودن آن جبهه و باطل بودن جبهه مخالف در نگاه هم مردم می شمارد و آن گاه خود از این نکته تعجب می کند که مردم عمار یاسر را ملاک حق می دانستند، ولی از امام علی علیه السلام غافل بودند. اینها دردهایی بود که سینه کسانی چون عمار را به سختی می گداخت؛ گویی مردم نه در پی حقیقت، که در پی فتنه و هیاهو و خواهش های نفسانی خویش بودند و خوشا سعادت آنان که در پایداری بر حق سعادت واقعی را جستند. نبرد صفینسه روز از نبرد بزرگ صفین می گذشت؛ نبردی که در آن گروهی از مسلمانان در برابر حجت و جانشین رسول خدا به جنگ آمده بودند. نبردی که در آن نشانه های حق و باطل حقیقت را روشن کرده بود، ولی چشم های بسته و دل های قفل زده، از درک آن غافل بود. در روز سوم نبرد، عمار فرمانده جنگ بود. او که به باور بسیاری از حاضران در دو لشکر و به روایات متعدد از پیامبر خدا، ملاک حقانیّت لشکری بود که در آن حضور داشت، به فرماندهی سپاهیان همراه امام علی علیه السلام در صف جنگ ایستاده بود. با این حال، این دلیل روشن مثل صدها دلیل دیگر نتوانست دل های قفل زده را بیدار کند. عمار یاسر 91 ساله در این جنگ، در رکاب امام، مولا و مقتدایش علی علیه السلام شربت شهادت نوشید و صلابت در عشق و ایمان را به تصویر کشید. خدایش رحمت کناد! سرّی استوارعمار بن یاسر، یکی از وفادارترین و محبوب ترین یاران امام علی علیه السلام بود و همین سبب می شد بدخواهان و مخالفان، با بدگویی ها و تهمت ها قصد پایین آوردن مقام او را داشته باشند یا به آزارش دست بزنند. البته شهامت، جسارت و هشیاری عمار و نیز مقام بلندش، او را چون سدّی مقام و در برابر همه آزارها، جسارت ها و تهمت ها استوار می داشت. با آنکه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، بسیاری از دل ها، خواب آلودگی و غفلت را برگزیده بودند، ولی همگان روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره عمار را به یاد می آوردند. به یاد می آوردند که پیامبر درباره عمار فرمود: «سر تا قدم عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است» و نیز روایتی که ابن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: «هرگز عمار میان دو کار مخیر نشد، مگر آنکه آنچه را به رشد و هدایت نزدیک تر بود، برگزید». وفاداری درونیامر مهم در حقانیت و سعادت کسی چون عمار یاسر، انتخاب از سر هشیاری و عمل از سر عقیده و بصیرت است. وفاداری عمار با امام علی علیه السلام به دلیل همین بصیرت بود که چنان ارزشی یافت که او را ملاک حقانیت قومی قرار دهد و این بصیرت در همه لحظات زندگی عمار یاسر جاری بود. در روز شهادتش، امام علی علیه السلام او را پیش از نبرد در آغوش گرفت و با او وداع کرد و فرمود: «ای عمار! خدا تو را جزای خیر دهد که خوب برادر و رفیقی بودی.» عمار پاسخ داد: «به خدا قسم، با بصیرت و بینش از شما پیروی می کنم؛ زیرا در روز حنین از پیامبر شنیدم که فرمود: عمار! پس از من فتنه و آشوبی پیش می آید. در آن زمان، از علی پیروی کن که او با حق است و حق با اوست.» این بصیرتی بود که بسیاری از مردم آن زمان چشم و دل خود را از آن محروم می داشتند. پرواز تا ملکوتروزی دیگر از نبرد سخت صفین گذشت و شب فرا رسید. تاریکی شب آتش جنگ را کم سو کرده بود. اجساد کشتگان در میانه میدان بر جا مانده بود. مولای متقیان، امام علی علیه السلام ، دل شکسته، ولی صبور در میان اجساد می گشت تا آنکه گریان و اندوهناک بر زمین نشست و کسی را در بر گرفت و فرمود: «ای مرگ! تو از من دست نمی کشی. همه دوستانم را از من گرفتی. گویی کسانی را که دوست دارم، به درستی می شناسی و به سویشان می آیی.» کسی که اینک چنین آرام در آغوش ولیّ خدا آرمیده بود، عمار بن یاسر بود؛ یاوری وفادار و با شهامت، فداکار و صبور، با ایمان و آگاه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشین او، علی مرتضی که پس از شهادتش، خود امام بر او نماز خواند و او را بر اساس وصیتش، با همان لباس خونین جنگ به خاک سپرد. |
عمار یاسر از نخستین کسانی بود که ایمان آورد. همواره پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در همه نبردهای آن حضرت شرکت داشت. پس از آن حضرت، از یاران نزدیک و وفادار مولا علی علیه السلام بود و همواره با کلام روشن گرش، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می کرد. در نبردها همراه حضرت علی علیه السلام بود و با سخنان شورانگیز، مردم را به همراهی آن حضرت فرا می خواند. سرانجام در جنگ صفین به شهادت رسید و مولا علی علیه السلام بر جنازه او نماز خواند. راهش پر رهرو باد.
نخستین پرواز
پیامبر خدا در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا سخنان آن حضرت را بشنود. کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش رسیده بود، او را سخت شیفته کرده بود. نفس الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود و او را پر پرواز بخشید تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل کش مسلمانی جانی تازه بگیرد. تا شب نزد پیامبر ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت. عمار یاسر، نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت و جهل و تاریکی دل به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله شهادت داد. هنوز زمانی از اسلام آوردن او نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد. شکنجه هایی که جانش را می گرفت و زنده بودن را برایش ناممکن می ساخت، ولی عمار یاسر، پرچم دار استقامت و صبر، تا آخرین لحظه عمرش به اسلام و رسول گرامی اسلام، عاشقانه وفادار ماند. درود و سلام و رحمت الهی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و بر یاور وفادارش، عمار یاسر!
تقدیر مبارک
یاسر برای رفتن برادرش از یمن به مکه آمده بود و آنجا مانده بود و سمیه، دختری از قبیله بنی مخزوم را به همسری گرفته بود. گویی دست تقدیر او را به اینجا کشیده بود تا یاری جان بر کف و وفادار برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی مرتضی علیه السلام تربیت کند. وقتی زمزمه های دعوت آسمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه پیچید، عمار، فرزند یاسر و سمیه، پنهانی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و اسلام آورد. با بازگشت او به خانه، کلمات آسمانی که عمار از پیامبر خدا شنیده بود، روح و جان یاسر و سمیه را هم شیفته خود کرد و آن دو نیز اسلام آوردند. گویی خورشید حقیقت اینک در خانه یاسر طلوع کرده است و به دل های باایمان این خانواده نور و گرمی می بخشد و عمار بهانه ای بود برای این طلوع. زهی سعادت آنان که چشم دلشان به نور حقیقت روشن شد!
آغاز شکنجه ها
هنوز چند روزی از طلوع خورشید اسلام در خانه یاسر نگذشته بود که غبار سنگین بدگویی ها و جسارت ها و در پی آن، توفان شکنجه ها و آزارها، دیوارهای خانه را لرزاند. حالا آفتاب سوزان حجاز بود و ریگ های گداخته بیابان و تنور زره های پولادین و تن رنجور یاسر و سمیه و عمار و برادرش، عبدالله که در میان این همه حرارت می سوخت و می گداخت. کفار تنها به شنیدن کلامی از زبان آنها بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله راضی بودند تا از آزار این خانواده دست بردارند، ولی عشق به خدا و رسولش چنان دل های آسمانی این تازه مسلمانان را گداخته بود که گداختن جسم را تاب می آوردند و کافران چه زجری می کشیدند از این همه صبوری، بردباری و استقامت. درودشان باد که با خونشان نهال تازه روییده اسلام را آبیاری کردند!
شمیم شکیبایی
یاسر، سمیه، عمار و عبدالله، شکنجه های طاقت فرسای کفار را تنها به عشق رسول خدا صلی الله علیه و آله و به عشق خدای یکتای او تاب می آوردند و رسول چه زیبا و دل نشین امیدشان می بخشید. آنها همه سوختن ها و گداختن ها را از یاد می بردند، وقتی از لبان رسول خدا صلی الله علیه و آله می شنیدند که می فرمود: «ای آل یاسر! صبر پیشه کنید که موعد شما بهشت خداوند است.» گویی باید یاسر و سمیه با اهدای جان خویش، ندای اسلام را بلند می کردند و با خون خویش این نهال را می رویاندند و عمار باید می ماند و صبورانه این همه داغ را تحمل می کرد تا در پیشامدهای آینده، به کمک اسلام بشتابد و یاری گر آن باشد.
دعای پیامبر
کافران مکه که از شکنجه بی امان عمار یاسر و از صبوری و استقامت او به ستوه آمده بودند و دیگر هیچ امیدی به برگشت او از اسلام برایشان نمانده بود، او را در حالی که همچنان فریاد توحیدش بلند بود، در آتش افکندند. رسول گرامی اسلام با دلی دردمند از این همه شکنجه یارانش، برای عمار دعا کرد و فرمود: «ای آتش! سرد و سالم باش برای عمار، چنان که برای ابراهیم، سرد و سلامت گشتی.» به دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله ، عمار از آتش آسیبی ندید. او باقی ماند تا وفاداری اش را تا آخرین لحظه عمر خویش به اسلام و پیامبر اسلام ثابت کند و در مقاطعی حساس، اسلام واقعی را بنمایاند و فریاد کند.
ثواب ساختن مسجد
پیامبر خدا به مدینه هجرت کرده بود و باید مسجدی می ساخت تا در آن نماز بگذارد و مردم در آن گرد آیند و از حضور آن حضرت بهره بگیرند. ساختن بنای مسجد آغاز شد و در این میان، عمار از کسانی بود که به جد در ساختن این بنا یاری می کرد. او به اندازه دو برابر دیگران سنگ ها را جا به جا می کرد و چون از او علت این کار را می پرسیدند، پاسخ می داد: ثواب نیمی را برای خودم و ثواب نیم دیگر را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواهم.
پیامبر خدا بارها و به بهانه های گوناگون، او را تحسین می کرد و پاداش نیک الهی را و بهشت رضوان را به او وعده می داد. عمار یاسر یاوری وفادار و فداکار بود که لحظه ای در ایمان خویش تردید راه نداد و دمی از عشق خدا و رسولش رها نشد، تا آنکه در 91 سالگی به وصال محبوب شتافت. رحمت و درود خدا بر او باد!
ملاک حقانیّت
نه فقط یاران امام علی علیه السلام که همه مسلمانان، عمار یاسر را به خوبی می شناختند و همه از وفاداری اش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و از محبوبیت او نزد ایشان خبر داشتند. به دلیل روایت هایی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره عمار یاسر در یادها مانده بود، عمار برای بسیاری از مردم ملاک حقانیت بود. ابن ابی الحدید، از بزرگان علمای اهل سنت و شارح نهج البلاغه، آن گاه که از جنگ صفین یاد می کند، حضور عمار را در یک جبهه، ملاک بر حق بودن آن جبهه و باطل بودن جبهه مخالف در نگاه هم مردم می شمارد و آن گاه خود از این نکته تعجب می کند که مردم عمار یاسر را ملاک حق می دانستند، ولی از امام علی علیه السلام غافل بودند. اینها دردهایی بود که سینه کسانی چون عمار را به سختی می گداخت؛ گویی مردم نه در پی حقیقت، که در پی فتنه و هیاهو و خواهش های نفسانی خویش بودند و خوشا سعادت آنان که در پایداری بر حق سعادت واقعی را جستند.
نبرد صفین
سه روز از نبرد بزرگ صفین می گذشت؛ نبردی که در آن گروهی از مسلمانان در برابر حجت و جانشین رسول خدا به جنگ آمده بودند. نبردی که در آن نشانه های حق و باطل حقیقت را روشن کرده بود، ولی چشم های بسته و دل های قفل زده، از درک آن غافل بود. در روز سوم نبرد، عمار فرمانده جنگ بود. او که به باور بسیاری از حاضران در دو لشکر و به روایات متعدد از پیامبر خدا، ملاک حقانیّت لشکری بود که در آن حضور داشت، به فرماندهی سپاهیان همراه امام علی علیه السلام در صف جنگ ایستاده بود. با این حال، این دلیل روشن مثل صدها دلیل دیگر نتوانست دل های قفل زده را بیدار کند. عمار یاسر 91 ساله در این جنگ، در رکاب امام، مولا و مقتدایش علی علیه السلام شربت شهادت نوشید و صلابت در عشق و ایمان را به تصویر کشید. خدایش رحمت کناد!
سرّی استوار
عمار بن یاسر، یکی از وفادارترین و محبوب ترین یاران امام علی علیه السلام بود و همین سبب می شد بدخواهان و مخالفان، با بدگویی ها و تهمت ها قصد پایین آوردن مقام او را داشته باشند یا به آزارش دست بزنند. البته شهامت، جسارت و هشیاری عمار و نیز مقام بلندش، او را چون سدّی مقام و در برابر همه آزارها، جسارت ها و تهمت ها استوار می داشت. با آنکه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، بسیاری از دل ها، خواب آلودگی و غفلت را برگزیده بودند، ولی همگان روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره عمار را به یاد می آوردند. به یاد می آوردند که پیامبر درباره عمار فرمود: «سر تا قدم عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است» و نیز روایتی که ابن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: «هرگز عمار میان دو کار مخیر نشد، مگر آنکه آنچه را به رشد و هدایت نزدیک تر بود، برگزید».
وفاداری درونی
امر مهم در حقانیت و سعادت کسی چون عمار یاسر، انتخاب از سر هشیاری و عمل از سر عقیده و بصیرت است. وفاداری عمار با امام علی علیه السلام به دلیل همین بصیرت بود که چنان ارزشی یافت که او را ملاک حقانیت قومی قرار دهد و این بصیرت در همه لحظات زندگی عمار یاسر جاری بود. در روز شهادتش، امام علی علیه السلام او را پیش از نبرد در آغوش گرفت و با او وداع کرد و فرمود: «ای عمار! خدا تو را جزای خیر دهد که خوب برادر و رفیقی بودی.» عمار پاسخ داد: «به خدا قسم، با بصیرت و بینش از شما پیروی می کنم؛ زیرا در روز حنین از پیامبر شنیدم که فرمود: عمار! پس از من فتنه و آشوبی پیش می آید. در آن زمان، از علی پیروی کن که او با حق است و حق با اوست.» این بصیرتی بود که بسیاری از مردم آن زمان چشم و دل خود را از آن محروم می داشتند.
پرواز تا ملکوت
روزی دیگر از نبرد سخت صفین گذشت و شب فرا رسید. تاریکی شب آتش جنگ را کم سو کرده بود. اجساد کشتگان در میانه میدان بر جا مانده بود. مولای متقیان، امام علی علیه السلام ، دل شکسته، ولی صبور در میان اجساد می گشت تا آنکه گریان و اندوهناک بر زمین نشست و کسی را در بر گرفت و فرمود: «ای مرگ! تو از من دست نمی کشی. همه دوستانم را از من گرفتی. گویی کسانی را که دوست دارم، به درستی می شناسی و به سویشان می آیی.» کسی که اینک چنین آرام در آغوش ولیّ خدا آرمیده بود، عمار بن یاسر بود؛ یاوری وفادار و با شهامت، فداکار و صبور، با ایمان و آگاه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشین او، علی مرتضی که پس از شهادتش، خود امام بر او نماز خواند و او را بر اساس وصیتش، با همان لباس خونین جنگ به خاک سپرد
بررسي آيه: « وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » و رضايت دائم خداوند از صحابه
طرح شبهه:
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم. التوبة / 100.
پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و افرادى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزى بزرگ!.
خداوند در اين آيه از پيشى گيرندگان مهاجر و انصار كه خليفه اول و دوم نيز به طور قطع جزء آنها هستند، رضايت دائمى خود را اعلام و به آنها وعده بهشت داده است؛ اما شما با مطرح كردن قضيه هجوم به خانه فاطمه، غصب خلافت و... در حقيقت اين آيه را انكار مىكنيد و از افرادى كه خداوند به صورت دائم از آنها راضى شده است، ناراضى هستيد و به آنان تهمتهاى ناروا مىزنيد.
نقد و بررسي:
استدلال به اين آيه براى تبرئه خلفا از هجوم به خانه وحى و غصب حق اميرمؤمنان علي عليه السلام و... بر دو محور استوار است: 1. رضايت دائمى خداوند از اصحاب؛ 2. وعده قطعى بهشت به آنان.
در توضيح و پاسخ به اين شبهه به چند نكته اشاره مىكنيم:
1. مقصود از (السابقون) چيست وكيست؟
2. عمل صالح و حفظ ايمان شرط ورود به بهشت:
3. رضايت دائم، با آيات ديگر در تضاد است:
4. پيامبران نيز محاسبه مىشوند:
5. خداوند، همسران رسول خدا (ص) را تهديد مىكند:
6. احتمال ارتداد صحابه در قرآن:
7. پشيما نيها و آرزويهاي ابوبكر و عمر:
8. وجود منافقين در ميان «السابقون الأولون» ادعاي اهل سنت را باطل مى كند:
9. أبو الغاديه، در ميان (السابقون الأولون):
10. ثعلبه بن حاطب بدري، از (السابقون الاولون) و از بانيان مسجد ضرار:
11. قاتلان عثمان در ميان «السابقون الأولون»:
13. تلاش عمر بر تحريف آيه (السابقون الاولون):
1. مقصود از (السابقون) چيست وكيست؟
سبقت كه در اين آيه امتيازى بزرگ محسوب شده است؛ چه معنايى از آن اراده شده است؟ آيا صرفا اگر در مسلمان شدن فردى بر ديگرى تقدم داشته باشد، مصداق اين آيه خواهد بود؟ و يا افزون بر پذيرش اسلام امتيازاتى از قبيل پايبندى به دستورات خداوند و پيشتاز بودن در كارهاى خير و اطاعت و پيروى از رسول خدا صلى الله عليه وآله و در يك كلام در آزمون بزرگ مسلمانى پيروز شدن نيز لازم است؟.
دانشمند بزرگ اسلامى مرحوم سيد مرتضى رحمة الله عليه در اين باره مىفرمايد:
وأول ما نقوله: إن ظاهر هذه الآية لا تقتضي أن السبق المذكور فيها إنما هو السبق إلى اظهار الإيمان والاسلام واتباع النبي صلى الله عليه وآله، لأن لفظ ( السابقين ) مشتركة غير مختصة بالسبق إلى شئ بعينه.
وقد يجوز أن يكون المراد بها السبق إلى الطاعات، فقد يقال لمن تقدم في الفضل والخير: سابق ومتقدم. قال الله تعالى: (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون ) (الواقعة / 10 و 11 ) فإنما أراد المعنى الذي ذكرناه، وقال تعالى: (ثمَُّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَيرَْاتِ ) (فاطر / 32 ) ويكون معنى قوله تعالى ( الأولون ) التأكيد للسبق والتقدم والتدبير فيه، كما يقال: سابق بالخيرات أول سابق.
وإذا لم يكن هاهنا دلالة تدل على أن المراد بالسبق في الآية إلى الإسلام فقد بطل غرض المخالفين وإذا ادعوا فيمن يذهبون إلى فضله وتقدمه أنه داخل في هذه الآية إذا حملنا على السبق في الخير والدين احتاجوا إلى دليل غير ظاهر الآية، وأنى لهم بذلك.
اقتضاى ظاهر آيه اين است كه مقصود، سبقت در اظهار ايمان و اسلام و پيروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نباشد؛ زيرا كلمه و لفظ (السابقون) معناى مشتركى دارد و به موضوع معينى اختصاص ندارد.
و از طرفى مىشود گفت: مقصود، سبقت در اطاعت و پيروى است؛ زيرا گاهى به افرادى كه امتيازى در خوبيها و اعمال خير دارند گفته مىشود او بر ديگران سبقت گرفته و مقدم است.
خداوند مىفرمايد: سبقت گيرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در اين آيه خداوند همان چيزى كه ما گفتيم اراده فرموده است. و در آيه ديگر مىفرمايد: سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزيده بوديم به ميراث داديم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيشگامند.
و معناى اين فرمايش خداوند (الْأَوَّلُونَ) در آيه مورد بحث تاكيد بر پيشتاز بودن و انديشه در آن است؛ همانگونه كه گفته مىشود: پيشتاز در خوبيها، نخستين فرد انجام دهنده آن است.
بنابراين هنگامى كه در اين آيه دليلى نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتياز معرفى كند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامى كه آيه را حمل بر سبقت در خيرات و دين كرديم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانى را که مدعى فضل و پيشگامى ايشان هستند (خلفا) را در اين آيه وارد کنند به ناچار نيازمند اين هستند كه دليلى غير از ظاهر آيه ارائه کنند؛ ولى چگونه مىتوانند چنين دليلى بياورند؟!!!.
المرتضي علم الهدي، أبو القاسم علي بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليه السلام (متوفاي436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3، ص 88، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.
2. عمل صالح و حفظ ايمان شرط ورود به بهشت:
در بسيارى از آيات قرآن خداوند ورود به بهشت و حضور در جمع شايستگان را به بعضى از بندگانش وعده داده است كه البته اين وعده بدون قيد و شرط نبوده و نيست؛ بلكه بهره ورى و استفاده از نعمتهاى عالم آخرت براى كسانى است كه شرايط حضور در ميعادگاه الهى را فراهم كرده باشند، به ديگر سخن آنكه اين وعده اختصاص به «السابقون الأولون» از مؤمنين ندارد؛ بلكه عام است و شامل هر مؤمن صالح و شايسته كردار مىشود؛ همچنانكه در آيه 72 سوره توبه مىفرمايد:
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم.
خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغهايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و مسكنهاى پاكيزهاى در بهشتهاى جاودان (نصيب آنها ساخته) و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است و پيروزى بزرگ، همين است!.
بى ترديد اين وعده الهى به مؤمنين هرگز سبب عصمت آنها نشده و آنها را از خطا و لغزش باز نخواهد داشت؛ از اين رو هرگز نمىتواند به صورت مطلق و دائمى باشد؛ بلكه خوشنودى خداوند از آنها و در نتيجه رفتن به بهشت، بستگى به آينده آنها و انجام عمل صالح دارد.
عالم نامدار و انديشمند بزرگ اسلامى شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه در اين باره مىنويسد:
على أنهم لو كانوا هم المعنيين بالآية [ السبق الي الإسلام لا الإيمان و السبق الظاهري لا الباطني] لم يمنع ذلك من وقوع الخطأ منهم ولا أوجب لهم العصمة لأن الرضي المذكور في الآية وما أعد الله من النعيم إنما يكون مشروطا بالإقامة على ذلك والموافاة به، وذلك يجري مجرى قوله " وعد الله المؤمنين والمؤمنات جنات تجري من تحتها الأنهار " (التوبة / 72) ولا أحد يقول إن ذلك يوجب لهم العصمة ولا يؤمن وقوع الخطأ منهم بل ذلك مشروط بما ذكرناه وكذلك حكم الآية.
اگر در اين آيه مقصود معناى ظاهر آن باشد كه سبقت در مسلمانى است، نه معناى باطنى كه افزون بر اسلام، سبقت در ايمان نيز لازم و مقصود است، اين تفسير از آيه باعث دور بودن از خطا و اشتباه و عصمت آنان نمىشود؛ زيرا رضايت خداوند و آنچه از نعمتهاى بهشتى وعده داده است مشروط به پايدارى در دين و وفادار ماندن به شرايط است، اين سخن در حقيقت مانند اين آيه است كه فرمود: خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشتهايى وعده داده است كه نهرها از زير آن جارى است، كه البته صرفا نام مؤمن و مسلم را يدك كشيدن باعث مصون ماندن در برابر خطاها و اشتباهات نخواهد بود؛ بلكه ورود به اين جايگاه پر از ناز و نعمت بدون محقق شدن شرايط آن ميسر نخواهد شد.
الطوسي، الشيخ أبو جعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ) الرسائل العشر، ص 128، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم.
در سوره بينيه به صراحت اعلام مىدارد كه شرط ورود به بهشت و رضوان ابدي، انجام اعمال صالح است:
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئكَ هُمْ خَيرُْ الْبرَِيَّةِ. جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِِّمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنهَْارُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضىَِ اللَّهُ عَنهُْمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَالِكَ لِمَنْ خَشىَِ رَبَّه. البينة / 7 و 8.
افرادى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) يند!. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن مىمانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد!.
چگونه مىشود خداوند از افرادى اعلام رضايت دائمى نمايد كه هر لحظه امكان سرزدن خطا و انجام اعمال غير صالح براى آنها وجود دارد؟ آيا اين اعلام رضايت به معناى تأييد اعمال خلاف شرع آنها نيست؟ و آيا چنين وعدهاى به منزله نشان دادن چراغ سبز به آنها نخواهد بود و آنها نسبت به انجام اعمال ناشايست ترغيب نخواهند شد؟
شيخ بزرگوار علامه طوسى رحمة الله عليه در اين باره مىنويسد:
وأيضا فإنه لا يجوز أن يكون هذا الوعد غير مشروط وأن يكون على الإطلاق إلا لمن علم عصمته ولا يجوز عليه شئ من الخطأ، لأنه لو عنى من يجوز عليه الخطأ بالإطلاق وعلى كل وجه كان ذلك إغراء له بالقبيح وذلك فاسد بالإجماع، وليس أحد يدعي للمذكورين العصمة فبطل أن يكونوا معنيين بالآية على الإطلاق.
برداشت و تفسير صحيح آيه اين است كه ورود به بهشت بدون شرط و مطلق نيست؛ مگر براى افرادى كه متصف به ويژگي عصمت باشند و خطائى از آنان سر نزند، و اگر اين وعده كه با قطعيت و حتمى بودن اعلام شده افراد خطاكار را هم شامل شود، نتيجه آن وادار كردن افراد به ارتكاب خطا و اشتباه است با اين توجيه كه مىگويد: من كه از نجات يافتگان هستم؛ پس آزادم. و اين عقيده و فكر به اجماع همگان فاسد است، و از طرفى هيچ كس براى افراد مورد نظر در آيه (السابقون الاولون) ادعاى عصمت نكرده است؛ پس بنا بر آنچه گفته شد آنان نمىتوانند از مصاديق آيه باشند.
الطوسي، الشيخ أبو جعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ) الرسائل العشر، ص 128، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم.
اين مطلب از سياق آيه «السابقون الألون» نيز به خوبى استفاده مىشود؛ زيرا آيات پيش و پس آن در مذمت منافقين وارد شده و آنها را به خاطر اعمال زشت شان مذمت كرده است. پيش از آيه مىفرمايد:
الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلىَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمًا وَ يَترََبَّصُ بِكمُُ الدَّوَائرَ عَلَيْهِمْ دَائرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. التوبه / 97 و 98.
باديهنشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است و به ناآگاهى از حدود و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند و خداوند دانا و حكيم است!
گروهى از (اين) اعراب باديهنشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مىكنند، غرامت محسوب مىدارند و انتظار حوادث دردناكى براى شما مىكشند حوادث دردناك براى خود آنهاست و خداوند شنوا و داناست!.
و بلا فاصله پس از آن نيز مىفرمايد:
وَمِمَّنْ حَوْلَكمُ مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلىَ النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نحَْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبهُُم مَّرَّتَينِْ ثمَُّ يُرَدُّونَ إِلىَ عَذَابٍ عَظِيم.
و از (ميان) اعراب باديهنشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى؛ ولى ما آنها را مى شناسيم. بزودى آنها را دو بار مجازات مىكنيم (: مجازاتى با رسوايى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مىشوند.
اين آيه صراحت دارد كه در ميان اهل مدينه نيز منافقانى وجود داشته است، حال چگونه ممكن است كه خداوند به عدهاى وعده قطعى بهشت بدهد و بلا فاصله به همانها گوشزد نمايد كه در ميان شما منافقينى هستند كه شما آنها را نمىشناسيد و به آنها وعده دو بار عذاب كردن بدهد؟
در نتيجه: منظور خداوند اين نيست كه هر كسى جزء «السابقون الأولون» بودند؛ حتى اگر پس از آن ايمان شان را از دست بدهند و هيچ عمل صالح نيز انجام ندهند، فقط به همين دليل كه جزء (السابقون الأولون) بودهاند، خدا از آنها براى هميشه راضى است، و هرگز از آنها خشمگين نمىشود هر چند كه زشتترين اعمال را انجام داده باشند.
3. رضايت دائم، با آيات ديگر در تضاد است:
اگر رضايت خداوند از آنها مقيد به عمل صالح نباشد و آنها بدون قيد و شرط ( چه بعدها عمل صالح انجام دهند و چه كارهاى زشتى مرتكب شوند ) به بهشت بروند، آيات بسيارى از قرآن كريم تكذيب خواهد شد؛ از جمله خداوند در آيه 7 و 8 سوره زلزله مىفرمايد:
وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه.
هر كس هموزن ذرّهاى كار بد كرده آن را مىبيند!.
اگر ادعاى اهل سنت پذيرفته شود، بايد بگوييم كه تمام مردم، نتيجه اعمال بد خود را خواهند ديد، مگر آنهايى كه با پيامبر هجرت كردهاند كه اعمال بد آنها حساب نشده و رضايت خداوند از آنان دائمى است! و اين مطلب با اين آيه و آيات ديگر قرآن در تضاد است.
اصلاً گناه افرادى كه بعدها به دنيا آمدهاند چيست كه بايد ذره ذره اعمالشان، محاسبه شده و در برابر آنها حسابرسى شوند؛ اما «السابقون الأولون» فقط به اين دليل كه در صدر اسلام زندگى مىكردهاند، هيچ يك از گناهانشان محسوب نشده و بيحساب به بهشت بروند؟!
و نيز خداوند در سوره حجرات مىفرمايد:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير. الحجرات / 13.
گرامىترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست خداوند دانا و آگاه است!.
اگر قرار باشد كه پيشى گيرندگان مهاجر و انصار بدون قيد و شرط؛ چه تقواى الهى پيشه كنند و چه اعمال ناشايست انجام دهند؛ در عين حال گرامىترين افراد نزد خداوند باشند، اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن تكذيب خواهد شد!
و نيز اگر رضايت خداوند در اين آيه مطلق باشد، بايد تمام آيات قرآن را كه در باره وعده و وعيد و جزا و پاداش نازل شده است، تخصيص بزنيم. يعنى از هر كسى گناهى سر بزند، مجازات خواهد شد؛ مگر (السابقون الأولون) كه آنها حتى اگر مرتد و يا منافق نيز بشوند، مجازات نخواهند شد.
قبول اين مطلب برابر است با لغويت شريعت و فرمانهاى خداوند؛ زيرا ثابت مىشود كه (السابقون الاولون) چه به شريعت اسلام پايبند باشد و چه نباشند، خداوند آنها را به بهشت خواهد برد.
اگر منظور آيه اين باشد كه افرادى كه جزء (السابقون الأولون) بودهاند، هيچگاه گناه نكردند و لغزشى از آنها صورت نگرفت و معصوم از دنيا رفتند، با اعتقادات اهل سنت نمىسازد و انكار بديهيات خواهد بود.
و اگر بگوييم كه منظور خداوند آن است كه آنها گناه كردند، ستم كردند، مرتكب فسق و فجور شدند؛ اما در عين حال باز هم خدا از آنها راضى است و آنها را به بهشت خواهد برد، با بسيارى ديگر از آيات قرآن كريم در تضاد خواهد بود؛ زيرا خداوند در آيه 96 توبه مىفرمايد:
فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقين.
خداوند (هرگز) از جمعيّت فاسقان راضى نخواهد شد!.
و نيز در آيه 57 و 140 سوره آل عمران مىفرمايد:
وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمين.
خداوند، ستمكاران را دوست نمىدارد.
اگر ادعاى اهل سنت را بپذيريم، بايد بگوييم كه خداوند از فاسقان و سمتگران راضى نيست؛ مگر از آنهايى كه با پيامبر هجرت كردند كه خداوند براى هميشه از آنها راضى است و فسق و فجور آنها هيچ تأثيرى در رضايت خداوند نخواهد داشت!!
و يا خداوند در سوره يونس مىفرمايد:
وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون. يونس / 27.
افرادى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند و ذلّت و خوارى، چهره آنان را مىپوشاند و هيچ چيز نمىتواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد! (چهرههايشان آن چنان تاريك است كه) گويى با پارههايى از شب تاريك، صورت آنها پوشيده شده! آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند!.
و نيز در سوره ذخرف مىفرمايد:
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فىِ عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُون. الزخرف / 74.
مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مىمانند.
اگر ادعاى اهل سنت درست باشد، بايد بپذيريم كه خداوند هر كسى را كه مرتكب گناه شود، مجازات مىكند، ذلت و خوارى چهره آنان را مىپوشاند، اهل دوزخ هستند و...؛ مگر افرادى كه جزء (السابقون الأولون) هستند كه آنها هيچ يك از گناهانشان محسوب نشده و هرگز به جهنم نخواهند رفت؛ حتى اگر گناه اولين و آخرين بر گردن آنها باشد!
4. پيامبران نيز محاسبه مىشوند:
طبق اعتقاد اهل سنت، خداوند از پيشى گيرندگان مهاجر و انصار براى هميشه راضى شده است و آنها بدون حساب و كتاب وارد بهشت مىشوند؛ در حالى كه طبق آيات قرآن كريم حتى پيامبران نيز در قيامت از حساب و كتاب مستثنا نيستند و آنها بايد حساب پس دهند. خداوند در سوره اعراف مىفرمايد:
فَلَنَسَْلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسَْلَنَّ الْمُرْسَلِينَ. الأعراف / 6.
به يقين، (هم) از افرادى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد (و هم) از پيامبران سؤال مىكنيم!.
تا جايى كه خداوند پيامبران خود را تهديد مىكند كه اگر ذرهاى به خداوند شرك بورزند، تمام اعمال نيكى كه تا به حال انجام دادهاند، از بين خواهد رفت و از زيانكاران خواهند شد. در سوره انعام، پس از نام بردن هيجده نفر از پيامبران بزرگ خود مىفرمايد:
وَلَوْ أَشرَْكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كاَنُواْ يَعْمَلُون. انعام / 88.
و اگر آنها مشرك شوند [مىشدند]، اعمال (نيكى) كه انجام دادهاند، نابود مىگردد (و نتيجهاى از آن نمىگيرند).
و خطاب به خاتم پيامبران صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد:
وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين. الزمر / 65.
به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مىشود و از زيانكاران خواهى بود.
و با تهديدى كه در سوره حاقه آمده است، جاى هيچ ترديدى را باقى نمىگذارد كه تفاوت و تبعيضى بين هيچ يك از بندگان نيست و همه بايد پاسخگوى اعمال خود باشند؛ حتى اگر برترين مخلوق و خاتم پيامبران باشد:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثمَُّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين. فَمَا مِنكمُ مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِين الحاقة / 44 ـ 47.
اگر او سخنى دروغ بر ما مىبست، ما او را با قدرت مىگرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم، و هيچ كس از شما نمىتوانست از (مجازات) او مانع شود.
هنگامى كه خداوند پيامبرانش را اين گونه تهديد مىكند، اهل سنت با چه تضمينى ادعا مىكنند كه خداوند از پيشى گيرندگان مهاجر و انصار براى هميشه راضى شده است و آنها هر عمل زشتى انجام دهند، محاسبه نشده و به طور قطع بهشتى هستند؟!
از اين گذشته، خداوند در همين دنيا برخى از پيامبران بزرگ خود را فقط به خاطر ترك أولى (از ديدگاه اهل سنت گناه) مجازاتهاى سختى كرده است.
حضرت آدم عليه السلام را به خاطر يك ترك اولى از بهشت برين اخراج كرد:
وَ قُلْنَا يََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الجَْنَّةَ وَ كلاَُ مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ.فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنهَْا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كاَنَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكمُْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكمُْ فىِ الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلىَ حِينٍ. فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلَِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم. البقره / 35 ـ 37.
و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن و از (نعمتهاى) آن، از هر جا مىخواهيد، گوارا بخوريد (اما) نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد.
پس شيطان باعث لغزش آنها از بهشت شد و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد. و (در اين هنگام) به آنها گفتيم: «همگى (به زمين) فرود آييد! در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود. و براى شما در زمين، تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره بردارى خواهد بود.
سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت چرا كه خداوند توبهپذير و مهربان است.
و يونس را در كام نهنگ افكند:
وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فىِ الظُّلُمَتِ أَن لَّا إِلَاهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنىِّ كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نجََّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَالِكَ نُجِى الْمُؤْمِنِين. الأنبياء / 87 ـ 88.
و ذا النون [يونس] را (به ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مىپنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ( امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت ) در آن تاريكيها (ى متراكم) صدا زد: (خداوندا! ) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!.
ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از آن اندوه نجاتش بخشيديم و اين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم!.
و حضرت نوح را فقط به خاطر درخواست نجات فرزند گنهكارش، مؤاخذه مىكند:
وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنىِ مِنْ أَهْلىِ وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَْاكِمِينَ. قَالَ يَنُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُْ صَالِحٍ فَلَا تَسْئَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنىِّ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. قَالَ رَبِّ إِنىِّ أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ مَا لَيْسَ لىِ بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لىِ وَتَرْحَمْنىِ أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِين. هود / 45 ـ 47.
نوح به پروردگارش عرض كرد: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو (در باره نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكمكنندگان برترى!.
فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است [فرد ناشايستهاى است]! پس، آنچه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى!!
عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم! و اگر مرا نبخشى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود! »
چگونه است كه خداوند پيامبران بلند مرتبه خود را فقط به خاطر ترك اولي، اين چنين مجازات مىكند؛ اما صحابه را به خاطر اعمال ناشايستى همچون تهديد دختر رسول خدا به آتش زدن خانهاش، شكستن پهلو و شهادت فرزندش، نشستن بر مسند خلافت بدون آن كه شايستگى آن را داشته باشد، كنار زدن خليفه منصوب خداوند، بدعتهاى متعدد در دين اسلام و منحرف كردن آن از مسير اصلى اش و... نه تنها مجازات نمىكند؛ بلكه به آنها وعده قطعى بهشت داده و رضايت ابدى خود را از آنها اعلام مىدارد؟!
5. خداوند، همسران رسول خدا (ص) را تهديد مىكند:
شكى نيست كه برخى از زنان پيامبر؛ همچون سودة و... جزء اولين كساني بودند كه اسلام آوردند و طبق اعتقاد اهل سنت، بايد اين اشخاص بدون حساب و كتاب به بهشت بروند و خداوند براى هميشه از آنها راضى است؛ اما با مراجعه به قرآن مىبينيم كه خداوند تمام زنان پيامبر را تهديد مىكند كه اگر كار خلافى از آنها سربزند، چند برابر ديگران مجازاتشان خواهد كرد.
يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرا. الأحزاب / 30.
اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است.
و به اتفاق مفسرين هنگامى كه حفصه دختر عمر، سرّى را كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به او گفته و از وى خواست كه به ديگران نگويد؛ اما او راز پيامبر را با عايشه در ميان گذاشت و سپس هر دو تصميم گرفتند رسول خدا را اذيت كنند، خداوند آن دو را اين گونه تهديد كرده و دستور مىدهد كه از كار ناپسندشان توبه كنند:
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَإِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ. التحريم / 4.
اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست؛ زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان پس از آنان پشتيبان اويند.
قرطبي، مفسر مشهور اهل سنت در تفسير اين آيه مىنويسد:
قوله تعالى: ( وإن تظاهرا عليه ) أي تتظاهرا وتتعاونا على النبي صلى الله عليه وسلم بالمعصية والايذاء.
معنى اين فرمايش خداوند: ( وإن تظاهرا عليه ) اين است كه اگر شما دو نفر به كمك يكديگر پيامبر را با نا فرمانى واذيت وآزار مورد بى مهرى قرار دهيد.
الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 18، ص 189، ذيل آيه، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
و سمرقندى نيز مىنويسد:
ثم قال * ( وإن تظاهرا عليه ) * يعني تعاونا على أذاه ومعصيته فيكون مثلكما كمثل امرأة نوح وامرأة لوط تعملان عملا تؤذيان بذلك رسول الله صلى الله عليه وسلم.
( وإن تظاهرا عليه ) يعنى با كمك همديگر رسول خدا را اذيت يا نافرمانى كنيد، كه در اين صورت داستان شما همانند داستان همسر نوح و لوط خواهد بود كه با اعمالشان پيامبر خدا را اذيت مىكردند.
السمرقندي، نصر بن محمد بن أحمد أبو الليث (متوفاي367 هـ)، تفسير السمرقندي المسمى بحر العلوم، ج 3، ص 446، ذيل آيه، تحقيق: د. محمود مطرجي، ناشر: دار الفكر - بيروت.
شيعه و سنى اتفاق دارند كه مقصود از آن دو زن حفصه و عائشه است؛ همانگونه كه بخارى نوشته است:
عَنْ عُبَيْدِ بْنِ حُنَيْن، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضى الله عنهما يُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَكَثْتُ سَنَةً أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آيَة، فَمَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً لَهُ. حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاكِ لِحَاج
طرح شبهه
عبد الرحمن دمشقيه، نويسنده معاصر وهّابى، در مقالهاش با عنوان «قصة حرق عمر رضي الله عنه لبيت فاطمة رضي الله عنها» كه در سايت «فيصل نور» آمده، در باره روايت إبن أبيشيبه مىنويسد:
1. وددت أني لم أحرق بيت فاطمة... (قول أبي بكر). فيه عُلْوان بن داود البجلي (لسان الميزان، ج4، ص218، ترجمه رقم 1357- 5708 و ميزان الاعتدال، ج3، ص108، ترجمه رقم 5763) قال البخاري وأبو سعيد بن يونس وابن حجر والذهبي «منكر الحديث» وقال العُقيلي (الضعفاء للعُقيلي، ج3، ص420).
در روايت ابوبكر، نام داوود بن عُلْوان بَجَلِى وجود دارد كه بخارى، ابوسعيد بن يونس، ابن حجر و عقيلى وى را منكر الحديث مىدانند.
اصل روايت در منابع اهل سنت
ابن زنجويه در الأموال، ابن قتيبه دينورى در الإمامة والسياسة، طبرى در تاريخش، ابن عبد ربه در العقد الفريد، مسعودى در مروج الذهب، طبرانى در المعجم الكبير، مقدسى در الأحاديث المختاره، شمس الدين ذهبى در تاريخ الإسلام و... داستان اعتراف ابوبكر را با اندك اختلافى نقل كردهاند كه متن آن را از كتاب الأموال ابن زنجويه، از دانشمندان قرن سوم اهل سنّت نقل مىكنيم:
أنا حميد أنا عثمان بن صالح، حدثني الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي، حدثني علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبي بكر الصديق رحمة الله عليه في مرضه الذي قبض فيه ... فقال [أبو بكر] : « أجل إني لا آسى من الدنيا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّي تَرَكْتُهُنَّ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أَكُنْ كَشَفْتُ بيتَ فاطِمَةَ عن شيء، وإن كانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .
عبد الرحمن بن عوف به هنگام بيمارى ابوبكر به ديدارش رفت و پس از سلام و احوالپرسى، با او گفت و گوى كوتاهى داشت. ابوبكر به او چنين گفت:
من در دوران زندگى بر سه چيزى كه انجام دادهام تأسف مىخورم ، دوست داشتم كه مرتكب نشده بودم ، يكي از آنها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمىكردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... .
الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 21، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص36، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24؛
الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 353، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛
المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 1، ص 62، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 465، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م.
نقد و بررسى شبهه عبد الرحمن دمشقيه
پاسخ اول: نقل روايت با سندهاى ديگر
اين روايت با چندين سند نقل شده است كه تنها در يكى از آنها «علوان بن داوود» وجود دارد؛ از جمله شمس الدين ذهبى پس از نقل روايت مىگويد:
رواه هكذا وأطول من هذا ابن وهب، عن الليث بن سعد، عن صالح بن كيسان، أخرجه كذلك ابن عائذ.
ابن وهب و نيز ابن عائذ، اين روايت را با تفصيل بيشترى نقل كردهاند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 118، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
در اين سند هيچ نامى از علوان بن داوود به ميان نيامده و ليث بن سعد به طور مستقيم از صالح بن كيسان روايت را نقل كرده است.
ابن عساكر نيز با اين سند روايت را نقل مىكند:
أخبرنا أبو البركات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوي وأم المؤيد نازيين المعروفة بجمعة بنت أبي حرب محمد بن الفضل بن أبي حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبي حرب الجرجاني أنبأ أبو بكر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن يعقوب نا الحسن بن مكرم بن حسان البزار أبو علي ببغداد حدثني أبو الهيثم خالد بن القاسم قال حدثنا ليث بن سعد عن صالح بن كيسان عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف عن أبيه... .
و پس از نقل روايت مىگويد:
كذا رواه خالد بن القاسم المدائني عن الليث وأسقط منه علوان بن داود وقد وقع لي عاليا من حديث الليث وفيه ذكر علوان.
مدائنى نيز اين روايت را از ليث نقل كرده و در از آن علوان بن داوود نامىنبرده و روايتى كه من از ليث نقل كردهام و علوان در آن وجود دارد، با سلسه سند كوتاهترى نقل شده است.
ابن عساكر الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 30، ص417 ـ 419، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
بلاذرى در انساب الأشراف همين روايت را با سند ذيل نقل مىكند:
حدثني حفص بن عمر، ثنا الهيثم بن عدي عن يونس بن يزيد الأيلي عن الزهري أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبي بكر في مرضه... .
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 406 ، طبق برنامه الجامع الكبير.
استفاضه و تقويت روايت با سندهاى متعدد
بنابراين، دست كم اين روايت با سه سند گوناگون نقل شده است. حتّى اگر فرض كنيم كه همه اين اسناد مشكل داشته باشند، بازهم نمىتوانيم از حجيّت آن دست برداريم؛ زيرا بر مبناى قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روايت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آنها ضعيف باشد، يكديگر را تقويت كرده و حجّت مىشود؛ چنانچه بدر الدين عينى (متوفاي 855هـ) در عمدة القارى به نقل از محيى الدين نووى مىنويسد:
وقال النووي في (شرح المهذب): إن الحديث إذا روي من طرق ومفرداتها ضعاف يحتج به، على أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحاديث من الصحابة بطرق مختلفة كثيرة يقوي بعضها بعضا، وإن كان كل واحد ضعيفا.
نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روايتى با سندهاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راويان آن ضعيف باشند، بازهم به آن احتجاج مىشود، افزون بر اين كه ما مىگوييم: تعدادى حديث از صحابه و از راههاى گوناگونى نقل شده است كه برخى از آن برخى ديگر را تقويت مىكنند؛ اگرچه هريك از آن احاديث ضعيف باشند.
العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 3، ص 307، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
ابن تيميه حرّانى در مجموع فتاوى مىنويسد:
تعدّد الطرق وكثرتها يقوي بعضها بعضا حتى قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجّارا فسّاقا فكيف إذا كانوا علماء عدولا ولكن كثر في حديثهم الغلط.
زيادى و تعدد راههاى نقل حديث برخى برخى ديگر را تقويت مىكند كه خود زمينه علم به آن را فراهم مىكند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثى كه تمام راويان آن افراد عادلى باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 18، ص 26، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
هنگامى كه روايتى طرق متعدد داشته باشد و راويان آن همگى فاسق و فاجر باشند، همديگر را تقويت كرده و حجت مىشود، روايت اقرار ابوبكر كه تنها يكى از راويان آن متّهم به «منكر الحديث» بودن شده است، به يقين حجّت خواهد بود.
محمد ناصر البانى در ارواء الغليل پس از نقل طُرُق يك روايت مىگويد:
وجملة القول: أن الحديث طرقه كلها لا تخلو من ضعف ولكنه ضعف يسير إذ ليس في شئ منها من اتهم بكذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر في « علم المصطلح » أن الطرق يقوي بعضها بعضا إذا لم يكن فيها متهم.
خلاصه آن كه، تمام سندهاى اين حديث بدون ضعف نيست؛ اگر چه ضعف مهمى نيست؛ زيرا كسى كه متهم به دروغ باشد، در طُرُق حديث وجود ندارد و علّت ضعف يا ارسال آن است و يا كم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال اين است كه سند هاى متعدد درصورتى كه در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، يكديگر را تقويت مىكنند.
الباني، محمد ناصر، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج 1، ص 160، تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985 م.
در نتيجه، اين روايات حتّى اگر از نظر سند هم ضعيف باشند، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.
پاسخ دوم: شهادت عالمان اهل سنت بر صحت روايت
1. تحسين سعيد بن منصور (متوفاى 227هـ.)
سعيد بن منصور، از بزرگان حديث در قرن سوم هجرى در سنن خود اين روايت را نقل كرده و گفته كه اين روايت «حسن» است.
جلال الدين سيوطى در جامع الأحاديث و مسند فاطمة و متقى هندى در كنز العمّال پس از نقل اين روايت مىگويند:
أَبو عبيد في كتاب الأَمْوَالِ، عق وخيثمة بن سليمان الطرابلسي في فضائل الصحابة، طب، كر، ص، وقال: إِنَّه حديث حسن إِلاَّ أَنَّهُ ليس فيه شيءٌ عن النبي.
اين روايت را ابوعبيد در كتاب الأموال، عقيلى، طرابلسى در فضائل الصحابه، طبرانى در معجم الكبير، ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و سعيد بن منصور در سنن خود نقل كردهاند و سعيد بن منصور گفته: اين حديث «حسن» است؛ مگر اين كه در آن سخنى از رسول خدا نيست.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية ـ بيروت، الطبعة الأولي.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
طبق آن چه سيوطى و متّقى هندى در مقدّمه كتابشان گفتهاند، مقصود از (ص) سعيد بن منصور در سنن او است؛ چنانچه مىگويد:
(ص) لسعيد ابن منصور في سننه.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الشمائل الشريفة، ج 1، ص 16، تحقيق: حسن بن عبيد باحبيشي، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزيع؛
القاسمي، محمد جمال الدين (متوفاي1332هـ)، قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م؛
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.
شرح حال سعيد بن منصور
ذهبى در باره او مىنويسد:
سعيد بن منصور. ابن شعبة الحافظ الإمام شيخ الحرم... وكان ثقة صادقا من أوعية العلم... وقال أبو حاتم الرازي هو ثقة من المتقنين الأثبات ممن جمع وصنف.
سعيد بن منصور، حافظ و امام و شيخ حرم بود... وى فردى دانشمند، مورد اعتماد و راستگو بود، ابوحاتم رازى او را مورد اعتماد و از نويسندگان و مؤلّفان قوى معرّفى كرده است.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 10، ص 586، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و در تذكرة الحفاظ مىگويد:
سعيد بن منصور بن شعبة الحافظ الإمام الحجة... .
سعيد بن منصور، حافظ ، امام و حجت بود.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 416، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.
اعتراف شخصى مانند سعيد بن منصور در قرن سوم هجرى و تعبير او از اين روايت به «حسن»، نشاندهنده اين است كه اين روايت در قرون نخستين اسلامى مطرح و مورد قبول دانشمندان اهل سنت بوده است.
2 . تحسين ضياء المقدسى (متوفاى 643 هـ)
مقدسى حنبلي، از مشاهير قرن هفتم هجرى و از بزرگان علم حديث اهل سنت، اين روايت را «حسن» دانسته، مىگويد:
قلت وهذا حديث حسن عن أبي بكر إلا أنه ليس فيه شيء من قول النبي (ص).
اين روايت از ابوبكر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنى از رسول خدا (ص) نيست.
المقدسي الحنبلي، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفاي643هـ)، الأحاديث المختارة، ج 1، ص 90، تحقيق عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ناشر: مكتبة النهضة الحديثة - مكة المكرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ.
شرح حال مقدسى حنبلى
ذهبى در باره او مىنويسد:
الضياء الإمام العالم الحافظ الحجة محدث الشام شيخ السنة ضياء الدين أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد... الحنبلي صاحب التصانيف النافعة... وحصل أصولا كثيرة ونسخ وصنف وصحح ولين وجرح وعدل وكان المرجوع إليه في هذا الشأن.
قال تلميذه عمر بن الحاجب: شيخنا أبو عبد الله شيخ وقته ونسيج وحده علما وحفظا وثقة ودينا من العلماء الربانيين وهو أكبر من أن يدل عليه مثلي كان شديد التحري في الرواية مجتهدا في العبادة كثير الذكر منقطعا متواضعا سهل العارية.
رأيت جماعة من المحدثين ذكروه فأطنبوا في حقه ومدحوه بالحفظ والزهد سألت الزكي البرزالي عنه فقال: ثقة جبل حافظ دين قال بن النجار: حافظ متقن حجة عالم بالرجال ورع تقي ما رأيت مثله في نزاهته وعفته وحسن طريقته وقال الشرف بن النابلسي: ما رأيت مثل شيخنا الضياء.
ضياء مقدسى، پيشواى حافظ، دانشمند و محدّث اهل شام، استاد حديث، صاحب آثار مفيد بود... دو بار به اصفهان رفت و از آن جا بهرههاى فراوانى برد كه قابل وصف نيست؛ از جمله نسخهبردارى تأليف و تصحيح و جرح و تعديل راويان و مصنّفان كه مرجع ديگران نيز بود، از آثار و بركات حضورش در اين شهر بود.
عمر بن حاجب، شاگرد مقدسى در باره وى گفته است: استاد ما ابوعبدالله يگانه روزگار و تنها دانشمند زمانش از نظر عمل و دين بود، مورد اعتماد و از دانشمندان بنام به شمار مىرفت، من كوچكتر از آن هستم كه در باره او سخن بگويم، او روايت شناس، در راز و نياز با خداوند پرتلاش و از دنيا بريده بود و اهل تواضع و فروتنى بود.
گروهى از محدّثان و راويان را ديدم كه در حقّ وى زياد سخن مىگفتند و با الفاظى مانند: حافظ و زاهد او را وصف مىكردند، از زكى برزانى در باره وى پرسيدم، گفت: مقدسى مورد اعتماد، حافظ و ديندار بود، ابن نجار او را با وصف حافط، حجّت، آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقواى كه مانند او نديدم، مىستايد. و شرف نابلسى در حق وى گفته است: مانند استادم ضياء مقدسى كسى را نديدم.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1405، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.
همين مطالب را ابن رجب حنبلى ، جلال الدين سيوطى و عكرى حنبلى نقل كردهاند.
إبن رجب الحنبلي، عبد الرحمن بن أحمد (متوفاي795هـ)، ذيل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 279.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 497، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ.
العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 5، ص 225، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
با تعريف و تمجيدى كه بزرگان اهل سنت از مقدسى كردهاند، براى اعتبار روايت كفايت مىكند.
پاسخ سوم: صحت سند روايت
در اين بخش ابتدا به بررسى سند روايت پرداخته و سپس سخنان عبد الرحمن دمشقيه و ديگر همفكران او را كه در تضعيف روايت به دليل «منكر الحديث بودن عُلوان» استناد كردهاند بررسى و ثابت مىكنيم كه اولاً: وثاقت عُلوان ثابت است؛ ثانياً: نسبت «منكر الحديث» به وى صحت ندارد؛ ثالثاً: بر فرض صحت اين انتساب، منكر الحديث بودن علوان ضررى به اعتبار روايت وارد نمىسازد.
حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله الأزدى (متوفاى 248 يا 251هـ)، صاحب كتاب الأموال. ابن حجر در باره او مىگويد:
حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله الأزدي أبو أحمد بن زنجويه وهو لقب أبيه ثقة ثبت له تصانيف.
العسقلاني، ابن حجر، تقريب التهذيب، ج 1، ص 182، رقم: 1558.
عثمان بن صالح بن صفوان السهمى (متوفاى 219هـ)، از روات بخارى، نسائى و ابن ماجه.
عثمان بن صالح بن صفوان السهمي مولاهم أبو يحيى المصري صدوق.
العسقلاني، ابن حجر، تقريب التهذيب، ج 1، ص 384، رقم4480.
الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي (متوفاى175هـ) ، از روات بخارى ، مسلم و …
الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي أبو الحارث المصري ثقة ثبت فقيه إمام مشهور.
العسقلاني، ابن حجر، تقريب التهذيب، ج 1، ص 464، رقم: 5684.
علوان بن داوود ، به صورت تفصيلى بررسى خواهد شد
صالح بن كيسان (متوفاى بعد از 130 يا 140 هـ) ، از روات صحيح بخارى ، مسلم و…
صالح بن كيسان المدني أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر بن عبد العزيز ثقة ثبت فقيه.
العسقلاني، ابن حجر، تقريب التهذيب، ج 1، ص 273، رقم: 2884.
حميد بن عبد الرحمن بن عوف (متوفاى 105هـ)، از روايت صحيح بخاري و مسلم.
حميد بن عبد الرحمن بن عوف الزهري المدني ثقة.
العسقلاني، ابن حجر، تقريب التهذيب، ج 1، ص 182، رقم: 1552.
عبد الرحمن بن عوف. صحابي
آيا عُلْوَانَ بن داوود، منكر الحديث است؟
تنها اشكال سندى كه به اين روايت وارد كردهاند، اين است كه علوان بن داوود، منكر الحديث است. ذهبى و ابن حجر عسقلانى پس از نقل روايت اقرار ابوبكر مىگويند:
قال البخاري: عُلْوَانُ بن دَاوُد، ويقال ابن صالح. منكر الحديث.
بخارى گفته: علوان بن داوود منكر الحديث است.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 5، ص 135، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) لسان الميزان، ج 4، ص 189، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
اين سخن اشكالات متعددى دارد كه به آنها مىپردازيم.
1. توثيق عُلوان توسط ابن حبان
ابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در كتاب «الثقات» ذكر كرده است :
عُلْوان بن داود البِجِلّي من أهل الكوفة يروي عن مالك بن مِغْوَل روى عنه عمر بن عثمان الحِمْصي.
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 8، ص 526، رقم: 14829، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.
و اين دليل بر وثاقت او است
آيا ابن حبان تساهل در توثيق داشت؟
ممكن است كسى اشكال كند كه ابن حبان از متساهلين بوده است يعنى دقت لازم را در توثيق راويان به خرج نداده و به آسانى نسبت به توثيق آنان نظر مىداده.
با توجه به قرائن و شواهد موجود، چنين مطلبى صحّت ندارد و بلكه بزرگان اهل سنت، عكس آن را قائل هستند و او را سختگير در امور وثاقت مىدانند.
الف: توثيقات ابن حبان مورد تأييد مزى و ابن حجر است
شعيب ارنؤوط، محقق كتاب صحيح ابن حبان پس از نقل كلام ذهبى در اقسام عالمان رجال مىنويسد:
من هنا برزت أهمية توثيق ابن حبان، ولأهميتها فقد اعتمد الحافظ المزي على كتاب «الثقات» له، والتزم في «تهذيب الكمال» إذا كان الراوي ممن له ذكر في «الثقات» أن يقول: ذكره ابن حبان في «الثقات».
وتابعه الحافظ ابن حجر في «تهذيب التهذيب». ولكن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان إلى التساهل، فقال: وهو واسع الخطو في باب التوثيق، يوثّق كثيراً ممن يستحق الجرح.
به همين جهت توثيقات ابن حبان اهميتش را نشان مىدهد، حافظ مزى بر كتاب ثقات او اعتماد كرده است و بناى او در كتاب تهذيب الكمال اين است كه اگر يك راوى نامش در كتاب ثقات ابن حبان ذكر شده باشد، به همين خاطر او را توثيق مىكند.
ابن حجر در تهذيب التهذيب از مزى پيروى كرده و همين اعتقاد را دارد؛ ولى برخى ابن حبان را به سهل انگارى نسبت داده و گفتهاند: ابن حبان در توثيقاتش وسعت نظر دارد؛ زيرا افراد زيادى را توثيق كرده است كه استحقاق جرح و ذم را دارند.
رك: مقدمة ابن الصلاح، ص22، طبعة الدكتور نور الدين عتر .
ب: ذهبى، ابن حبان را سرچشمه شناخت ثقات مىداند
ذهبى در كتاب الموقظة مىگويد:
ويَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاريخُ البخاريِّ، وابنِ أبي حاتم، وابنِ حِبَّان، وكتابُ تهذيب الكمال.
کتابهاى تاريخ بخارى، ابن أبىحاتم، ابن حبان و كتاب تهذيب الكمال، منبع و سر چشمه شناخت افراد مورد اطمينان مىباشند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، الموقظة في علم مصطلح الحديث، ج 1، ص 18، طبق برنامه المكتبة الشاملة.
اين سخن ذهبى نشاندهنده جايگاه رفيع ابن حبان است كه در حقيقت مىخواهد بگويد: اگر مىخواهيد افراد ضعيف را از ثقه تشخيص دهيد، من شما را راهنمايى مىكنم كه به كسانى همچون ابن حبان مراجعه كنيد؛ چرا كه او منبع شناخت ثقات است.
ج: سيوطى تساهل ابن حبان را صحيح نمىداند
سيوطى نيز در تدريب الراوى به نقل از ابن حازم، در پاسخ اين مطلب كه ابن حبان از متساهلين است، مىگويد:
وما ذكر من تساهل ابن حبان ليس بصحيح؛ فإن غايته أنه يسمي الحسن صحيحاً فإن كانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهي مشاحة في الاصطلاح وإن كانت باعتبار خفة شروطه فإنه يخرج في الصحيح ما كان راويه ثقة غير مدلس.
آنچه که در باره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نيست؛ زيرا نهايت چيزى که گفته شده آن است که وى روايت حسن را صحيح مىداند؛ پس اگر مقصود از تساهل وى اين باشد که در کتاب او روايات حسن وجود دارد، اين تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وى ) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روايت باشد؛ بازهم بر او ايرادى نيست؛ زيرا او در کتاب صحيح خويش از راويان مورد اطمينان غير مدلس روايت کرده است.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج 1، ص 108، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.
د: سخاوى، تساهل ابن حبان را رد مىكند
شمس الدين سخاوى، مىنويسد:
مع أن شيخنا (ابن حجر) قد نازع في نسبته (ابن حبان) إلى التساهل من هذه الحيثية وعبارته إن كانت باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهي مشاحة في الإصطلاح؛ لأنه يسميه صحيحا.
استاد ما ابن حجر نسبت سهل انگارى در وثاقت راويان را به ابن حبان مردود مىداند و مىگويد: اگر در كتاب وى از وصف به «حَسَن» فراوان ديده مىشود، اين در حقيقت نوعى اختلاف در كاربرد اصطلاحات است كه او آن را صحيح ناميده است.
السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، فتح المغيث شرح ألفية الحديث، ج 1، ص 36، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.
همين مطلب را عبد الحى لكنوى در الرفع و التكميل و محمد جمال الدين قاسمى در قواعد التحديث نقل كردهاند.
اللكنوي الهندي، أبو الحسنات محمد عبد الحي (متوفاي1304هـ)، الرفع والتكميل في الجرح والتعديل، ج 1، ص 338، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.
القاسمي، محمد جمال الدين (متوفاي1332 هـ)، قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، ج 1، ص 250، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م.
هـ: علماى اهل سنت ابن حبان را از متشددين مىشمارند
1. شمس الدين ذهبي
بر خلاف ادعاى شهرت ابن حبان به سهلانگاري در توثيق، ذهبى نظر ديگرى دارد و در كتاب ميزان الإعتدال در باره او مىگويد:
ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتي كأنه لا يدري ما يخرج من رأسه.
ابن حبان، فرد مورد اعتماد را آن چنان تضعيف مىكند كه انگار متوجه نيست كه از كلهاش چه چيزهايى خارج مىشود، و نمىفهمد که چه مىگويد.!!!
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 1، ص 441، ترجمه افلج بن يزيد، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
2. لكنوى الهندي
ابوالحسنات لكنوي در الرفع و التكميل مىنويسد:
وقد نسب بعضهم التساهل إلى ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو في باب التوثيق، يوثّق كثيراً ممّن يستحق الجرح وهو قول ضعيف.
فإنّك قد عرفت سابقاً أنّ ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف في جرح الرجال ومن هذا حاله لا يمكن أن يكون متساهلاً في تعديل الرجال وإنّما يقع التعارض كثيراً بين توثيقه وبين جرح غيره لكفاية ما لا يكفي في التوثيق عند غيره عنده.
بعضى ابن حبان را به سهل انگارى متهم نموده و گفتهاند: وى در باب توثيق افراد وسعت نظر دارد؛ زيرا افراد زيادى را مدح و توثيق كرده است كه مستحق ذم و جرح مىباشند؛ ولى اين سخن بى اساس و ضعيف است؛ زيرا پيش از اين گفتيم كه ابن حبان از افرادى است كه در ذم و جرح افراد، زياده روى كرده است؛ پس كسى كه حالش اين گونه باشد، امكان ندارد كه در نسبت دادن عدالت به افراد، سهل انگارى كند. آرى، بين توثيقات او و جرح ديگران تعارض وجود دارد؛ زيرا آن مقدار كه در توثيق نزد وى كفايت مىكند نزد ديگران مكفى نيست.
اللكنوي الهندي، أبو الحسنات محمد عبد الحي (متوفاي1304هـ)، الرفع والتكميل في الجرح والتعديل، ج 1، ص 335، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.
3. شعيب الأرنؤوط
شعيب أرنؤوط، محقق كتاب صحيح ابن حبان در اين باره مىنويسد:
قد أشار الأئمة إلى تشدده وتعنته في الجرح.
پيشوايان و بزرگان علم به اين مطلب اعتراف دارند كه وى در غير موثق دانستن افراد زياده روى مىكند.
رك: صحيح ابن حبان، ج 1، ص 36، با تحقيق شعيب الأرنؤوط.
سپس موارد متعددى از سختگيرىهاى ابن حبان را در توثيق رجال ذكر مىكند.
2. استناد چنين سخنى به بخارى ثابت نيست
با تفحص در كتابهاى بخارى؛ از جمله التاريخ الكبير، الكنى، التاريخ الأوسط و ضعفاء الصغير، هيچ شرح حالى از علوان بن داوود پيدا نكرديم تا به صحت نسبت «منكر الحديث» بودن علوان از ديدگاه بخارى اطمينان پيدا كنيم. نخستين كسى كه اين مطلب ذكر كرده، عقيلى در كتاب الضعفاء الكبير است كه از آدم بن موسى، از بخارى نقل كرده است:
حدثني آدم بن موسى قال سمعت البخاري قال علوان بن داود البجلي ويقال علوان بن صالح منكر الحديث.
آدم بن موسى مىگويد: از بخارى شنيدم كه مىگفت: علوان بن داوود بجلى كه به او علوان بن صالح نيز مىگويند، روايات وى غير قابل قبول است.
العقيلي، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفاي322هـ)، الضعفاء الكبير، ج 3، ص 419، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، ناشر: دار المكتبة العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م.
اشكال اساسى اين است كه نامى از آدم بن موسى ناقل سخن بخارى، در هيچ يك از كتابهاى رجالى اهل سنت نيامده است و در حقيقت مجهول است؛ چنانچه محمد ناصر البانى در ارواء الغليل در رد روايتى كه آدم بن موسى در سلسله سند آن وجود دارد مىنويسد:
لكن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن.
در باره آدم بن موسى تا كنون شرح وتوضيحى نديده ام.
الألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، إرواء الغليل، ج 5، ص 242، تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985 م.
بنابراين اصل استناد چنين سخنى به بخارى قابل اثبات نيست.
در صحيح بخاري آمده است که رسول خدا صلي الله عليه و اله به منزل عايشه اشاره کردند و فرمودند: فتنه اينجاست فتنه اينجاست. از اينجا شاخ شيطان بيرون مي آيد. (1)
و در صحيح مسلم آمده است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله از منزل عايشه خارج شدند و فرمودند: رأس کفر اينجاست. از اينجا شاخ شيطان بيرون مي آيد. (2)
همچنين احمد بن حنبل آورده است که روزي رسول خدا صلي الله عليه و اله به عايشه فرمودند: آيا شيطانت تو را تسخير کرده است ؟! (3) البته معلوم است که اين جمله رسول اکرم صلي الله عليه و اله استفهام حقيقي نمي باشد بلکه استفهام توبيخي است.
خوب حالا بايد چطور از ايشان ما حتي يکي از احکام دين را بپرسيم و به آن عمل کنيم .؟ شيطان..کفر...!!
پي نوشت:
(1) صحيح بخاري ج2ص125 باب ما جاء في بيوت أزواج النبي من كتاب الجهاد والسير
(2) صحيح مسلم ج2 ص503 کتاب الفتن و اشراط الساعة
(3) مسند احمد حنبل6/221
آن پيشگويي(فتح فارس ) در اصل ( وحشيگري در فارس ) پيامبر امر به شر وفساد شد وخونريزي وجنايت وکشتار وتجاوز به دختران وزنان شوهر دار وبه اسارت گيري بچه ها و...... واين پيشگويي بالا هم امر به شر وفساد وخيانت به امام زمانشان وخونريزي و بي آبروي براي اسلام و امهات المومنين و ... شد.
آيا اين است ( رشادتها و جانفدائيهاي خليفه راشد عمربن خطاب ) ومادر تان عايشه آيا به اين رشادتها وجانفدائيها واين خونريزيها وجنايتها افتخار مي کني که مي نويسي ( بشكست عمر پشت دليران عجم را ) و......آن حمله وجنايتها وکشتار وحشيانه عاقبتش اين شد که يک عده ار اين روش براي چندمين بار در پاکستان وافغانستان وعراق وحال هم در سوريه مي بينيم انجام دادن ومي دهنداگر اين چيزي که از افتخاراتش مي گويي اسلام است و اين کارها افتخار براي اسلام وقرآن است واي بر اين اسلام وپيامبرش وخلفايش وصحابه اش ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
ماآن پيامبري که رحمت است براي عالميان وبهترين اخلاق را داراست و.... و دم از دوستي وبرادري ومساوات و عشق ومحبت و زيبايي و تقوا وعبادت خدا وانسانيت و کرامت وبزرگي امت واحده حرف مي زند را مي خواهيم ما اسلام ناب محمدي را مي خواهيم نه اسلام ناب امريکايي و ناب اسرائيلي وآل سعودي وآل ...... که تمام ولي امر مسلمينتان يکي بعد از ديگري به فلاکت وبدبختي و..... افتادند ما اين چنين اسلامي که با اين وحشيگري وخونريزي وکشتار و که هنوز وهنوز خون کشتگان جنگ جمل برگردن آنان سنگيني ميکند را نمي خواهيم ونخواهيم خواست واز اين دين و خلفا وصحابه دوري جسته وبه درگاه خدا پناه مي بريم.( خواندن آيت الکرسي فراموش نشود )
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ*
لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ کَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ*
خداى يکتا که جز او کسي شايسته ستايش نيست / او هميشه زندهء پا برجاي است /(پس) هيچ گاه خواب سبک و سنگين او را فرا نمي گيرد /آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است در سيطره مالکيّت و فرمانروايى اوست / (1)مگر مي شود کسي شفاعت کند(مردم را) بدون اجازهء او / به پيدا و پنهان ايشان آگاه است / وايشان ذرّه اي از دانش او را احاطه ندارند / مگر به آنچه او بخواهد / دامنه تخت (سلطنت) او آسمانها و زمين است/ نگهداري اينها برايش کاري نيست / و او بلند مرتبه ترين و بزرگ مطلق است .
(2) در دين اجباري نيست،فرق ميان پيشرفت و سقوط بيان شده است/ پس آن کس که طغيانگر بودامّا به خدا ايمان آورد به بهترين دستاويز نجات (از پرتگاه) رسيده است که پاره شدني نيست /و خدا شنوا و دانا است./ (3)خدا پشتيبان افراد باايمان است آنها را از تاريکيها بيرون مي آورد و به طرف نور ميبرد/ (4) به همان صورت به کساني که طغيان کردند کمک ميکند چنان که که آنها را از نور بيرون آورده به درون تاريکيها ميبرد/.(5)آنهايند اهل آتش جهنّم و هميشه در آن خواهند بود .به معني شماره يک تا 5 بيشتر دقت شود . ومن الله التوفيق
توضيح سؤال:
شما كتاب كافى را برترين كتاب خود مىدانيد، آيا مىدانيد كه در اين كتاب چه توهينهايى كه به پيامبر و ائمه شده است؟
يكى از توهينها حديث سلسلة الحمار است كه طبق اين روايت پيامبر با حمارى صحبت مىكند و اين حمار از پدران خود حديثى را از حضرت نوح بيان مىكند.
اين روايت چند چيز را ثابت مىكند:
1 . سخن گفتن حمار با انسانها!
2 . حمار خطاب به رسول خدا مىگويد: «جان من و پدر و مادرم به فداى تو»! اولا با وجود صحابه آيا نوبت به حمار مىرسد كه خود را فداى پيامبر كند؟ ثانياً: فرضا كه اين حمار اختيار جان خود را داشت؛ آيا اختيار جان پدر و مادرش را نيز داشت؟
3 . بين حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى كه اين حمار روايت را با چهار واسطه از حضرت نوح نقل كرده است (خودش از پدرش از جدش و او از پدرش)، چگونه اين چند حمار، هزاران سال عمر كردهاند؟
ببنيد كه شيعيان عقل و دين خود را به دست چه كسانى سپردهاند؟
پاسخ:
اصل روايت:
وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: إِنَّ ذَلِكَ الْحِمَارَ [الْحِمَارِ عُفَيْر] كَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ فَمَسَحَ عَلَى كَفَلِهِ ثُمَّ قَالَ: يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هَذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمُهُمْ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذَلِكَ الْحِمَار.
و روايت شده كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اين الاغ با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به سخن درآمد و گفت:
پدر و مادرم قربانت! پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل كرد كه او با جناب نوح در كشتى بوده و نوح برخاسته و دست به كفل او كشيده و گفته: از پشت اين الاغ، الاغى آيد كه سيد پيغمبران و آخرين ايشان بر آن سوار شود، خدا را شكر كه مرا همان الاغ قرار داد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1 ، ص237 ، ذيل حديث9، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362هـ.ش.
نقد و بررسي:
قبل از نقد دلالى و پاسخهاى نقضي، سند اين روايت را بررسى مىكنيم تا ببنيم كه آيا اين روايت ارزش استناد دارد يا خير
مقدمه :
نويسنده اين اشكالات ، بايد مىدانست كه ما شيعيان ، مانند اهل سنت نيستيم كه بعضى از كتب حديثى را صد در صد صحيح دانسته و حق نقد مطالب آن را نداشته باشيم !
بعضى از روايات اصول كافى و ساير كتب شيعه از جهت سندى غير معتبر است و علماى شيعه به آنها استدلال نمىكنند؛ از اين رو وجود چنين رواياتى در بعضى از كتب شيعه ، ضرر به مذهب شيعه نمىزند ! اما اهل سنت كه اعتقاد كامل به صحيح بخارى و مسلم دارند و حتى به گفته برخى از علما تمامى روايات آن را به اجماع اهل سنت ، روايات رسول خدا (ص) مىدانند ، وقتى روايات بخارى و مسلم چنين مطالبى را نقل كنند ، دچار اشكال مىشوند ! (كه به نقل مطالب بخارى در اين باب نيز خواهيم پرداخت) حال با ذكر اين مقدمه به بررسى سندى اين روايت مىپردازيم :
بررسي سند روايت:
همان طور كه از اصل روايت پيدا است، اين روايت در ادامه روايت نهم از ابواب «بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ مَتَاعِه» و به صورت مرفوع «وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ...» نقل شده است و روايت مرفوع ارزش استدلال و نياز به اين همه جار و جنجال ندارد.
اگر نويسنده اين مطلب با علم حديث آشنا بود، هرگز به روايتى اين چنين ضعيف استناد نمىكرد!
علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين روايت مىگويد:
الحديث التاسع: ضعيف وآخره مرسل.
حديث نهم ضعيف و آخر آن (روايت مورد نظر) مرسل است.
المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج3، ص48، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ تهران، الطبعة : الثانية،1404هـ ـ 1263ش.
بررسي دلالت روايت:
سخن گفتن پيامبران با حيوانات در قرآن:
خداوند در قرآن كريم ، از گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان سخن گفته است:
حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يحَْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ.
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلىََّ وَ عَلىَ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِين
وَتَفَقَّدَ الطَّيرَْ فَقَالَ مَا لىَِ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ . لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىِّ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. فَمَكَثَ غَيرَْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . إِنىِّ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شىَْءٍ وَلهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ. وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُون.
سوره نمل ، آيات 18ـ 24.
(آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند مورچهاى گفت: «به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمىفهمند!».
سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»
(سليمان) در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: «چرا هدهد را نمىبينم، يا اينكه او از غايبان است؟! قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد، يا او را ذبح مىكنم، يا بايد دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد!
چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آوردهام! من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مىكند، و همه چيز در اختيار دارد، و (به خصوص) تخت عظيمى دارد! . او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مىكنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته و از اين رو هدايت نمىشوند!».
بنابراين سخن گفتن پيامبران با حيوانات با قدرت اعجازى كه خداوند به آنان داده است، هيچ مشكلى ندارد . و وقتى سليمان بتواند با حيوانات گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه برترين پيامبر خداوند نيز بتواند با يكى ديگر از حيوانات سخن گفته باشد؟
«فداك أبي وأمي» به منظور تكريم پيامبر بوده است:
اما اين كه نويسنده مطلب با تمسخر فراوان جمله «فداك أبى وأمي» را نقل و به استهزاء گرفته است ، بايد در جواب ايشان بگوئيم كه اين جمله از عباراتى است كه به منظور تكريم ، بزرگداشت و تعظيم طرف مقابل ايراد مىشود؛ چه از طرف انسان گفته شود يا با معجزه الهى حيوانى آن را به زبان بياورد؛ چنانچه ابن اثير جزرى مىنويسد:
اغفر فداء لك ما اقتفينا :
اطلاق هذا اللفظ مع الله تعالى محمول على المجاز والاستعارة لانه انما يفدى من المكاره من تلحقه فيكون المراد بالفداء التعظيم والاكبار لان الانسان لا يفدى الا من يعظمه فيبذل نفسه له .
اطلاق اين لفظ در باره خداوند، حمل بر مجاز و كنايه مىشود؛ زيرا فدا شدن ، تنها در برابر مصيبتها و بدى هايى است كه به طرف مقابل مىرسد ! بنا بر اين مراد از فدا شدن ، تعظيم و بزرگداشت است ! زيرا انسان خود را جز براى كسى كه او را بزرگ مىداند فدا نمىكند ! و به همين جهت است كه جان خويش را در راه او مىدهد !
ابن أثير الجزري، ابوالسعادات المبارك بن محمد (متوفاي606هـ)، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج3، ص 422، تحقيق طاهر أحمد الزاوي - محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م؛
الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج15، ص 151، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.
ما نيز در گفتارهاي روزانه خودمان، به كساني كه احترام خاصي براي آنها قائل هستيم از اين جمله استفاده ميكنيم و در حقيقت ميخواهيم به آنها بگوئيم كه شما در نزد ما از پدر و مادرمان نيز عزيزتر هستيد . صحابه نيز همواره از اين جمله در گفتار با رسول خدا صلي الله عليه وآله استفاده ميكردهاند كه اگر كسي در كتابهاي اهل سنت جستجو كند به صدها مورد ميرسد كه ما فقط به يك مورد از كتاب صحيح بخارى اشاره مىكنيم:
... فلما قَفَلُوا قال سَلَمَةُ رَآنِي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو آخِذٌ بِيَدِي قال ما لك قلت له فَدَاكَ أبي وَأُمِّي ...
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 1537، ح3960، كتاب المغازي، بَاب غَزْوَةِ خَيْبَرَ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بنابراين گفتن جمله «فداك أبي وأمي» دليل بر اين نيست كه كسي اختيار جان پدر و مادرش را دارد و داشته باشد.
اما اين كه گفته است: « بين حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى كه اين حمار روايت را با سه واسطه از حضرت نوح نقل كرده است» در جواب مىگوييم:
اگر كسى بپذيرد كه حيوانات با قدرت الهى مىتواند با انسانها گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه خداوند عمر يك حيوان را آن قدر طولانى كند كه بتواند با پيامبر آخر الزمان ملاقات و با او گفتگو كند؟ همان خدائى كه قدرت سخن گفتن به حيوان داده، همان خدا نيز مىتواند به او عمر طولانى دهد.
نقل مشابه همين روايت در كتابهاي اهل سنت:
جالب اين است كه بزرگان اهل سنت شبيه همين روايت را در كتابهاى خود به صورت گسترده نقل كردهاند. قاضى عياض در كتاب الشفا مىنويسد:
عن إبراهيم بن حماد بسنده من كلام الحمار الذي أصابه بخيبر ، وقال اسمي يزيد بن شهاب . فسماه النبي صلى الله عليه وسلم يعفورا ، وأنه كان يوجهه إلى دور أصحابه ، فيضرب عليهم الباب برأسه ، ويستدعيهم ، وأن النبي صلى الله عليه وسلم لما مات تردى في بئر جزعاً وحزناً ، فمات .
ابراهيم بن حماد با سندش، گفتار حمارى را كه رسول خدا در خيبر به دست آورد اين گونه نقل كرده است: حمار گفت: اسم من يزيد بن شهاب است، پس رسول خدا او را يعفور ناميد، اين حمار به خانههاى اصحاب مىرفت ، در خانهها را با سر خود مىكوبيد و آنها را فرامىخواند، وقتى رسول خدا (ص) از دنيا رفت، از شدت غم و اندوه خود را در چاه انداخت و مُرد.
القاضي عياض، ابوالفضل عياض بن موسي بن عياض اليحصبي السبتي (متوفاي544هـ)، كتاب الشفا، ج1، ص236، طبق برنامه الجامع الكبير.
ديگر بزرگان اهل سنت نيز اين روايت را به تفصيل نقل كردهاند:
أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله قالا أنبأ أبو سعد بن أبي علانة أنا أبو طاهر المخلص وأبو أحمد بن المهتدي حدثني أبو الحسن الأسدي عمر بن بشر بن موسى نا أبو حفص عمر بن مزيد نا عبد الله بن محمد بن عبيد بن أبي الصهباء نا أبو حذيفة عبد الله بن حبيب الهذلي عن أبي عبد الله السلمي عن أبي منظور قال لما فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني خيبر أصاب أربعة أزواج ثقال أربعة أزواج خفاف وعشر أواقي ذهب وفضة وحمار أسود مكبلا قال فكلم رسول الله صلى الله عليه وسلم الحمار فكلمه الحمار فقال له النبي صلى الله عليه وسلم ما اسمك قال يزيد بن شهاب أخرج الله عز وجل من نسل جدي ستين حمارا كلهم لم يركبهم إلا نبي قد كنت أتوقعك أن تركبني لم يبق من نسل جدي غيري ولا من الأنبياء غيرك قد كنت قبلك لرجل يهودي وكنت أتعثر به عمدا وكان يجيع بطني ويضرب ظهري قال فقال له النبي صلى الله عليه وسلم فأنت يعفور يا يعفور قال لبيك قال أتشتهي الإناث قال لا قال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يركبه في حاجته وإذا نزل عنه بعث به إلى باب الرجل فيأتي الباب فيقرعه برأسه فإذا خرج إليه صاحب الدار أوميء إليه أن أجب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما قبض النبي صلى الله عليه وسلم جاء إلى بئر كانت لأبي الهيثم بن التيهان فتردى فيها جزعا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فصارت قبره.
هنگامى كه رسول خدا (ص) خيبر را فتح كرد چهار كنيز چاق و چهار كنيز لاغر و نيز ده پيمانه طلا و نقره و الاغى بسته شده در زنجير به دست آوردند ؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نيز جواب داد ! رسول خدا فرمود: اسمت چيست؟ گفت: يزيد بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار ديگر خلق كرد كه فقط پيامبران بر آنها سوار شدند و من از شما توقع دارم كه بر من سوار شوي؛ چرا كه از نسل جد من كسى غير از من و از انبياء نيز جز شما باقى نمانده است، من پيش از شما مال مرد يهودى بودم، كه از روى عمد او را بر زمين مىزدم ! او نيز شكم مرا به دردآورده و به پشتم مىزد.
رسول خدا فرمود: پس تو يعفور هستى ، اى يعفور ! حمار گفت: بلى ، رسول خدا فرمود: آيا به جنس مؤنث تمايل داري؟ يعفور گفت: خير !
پس رسول خدا (ص) در هنگام نياز سوار او مىشد، و هر وقت كه از پشت او پايين مىآمد، او را به خانه مردم مىفرستاد، او در خانه را با سرش مىكوبيد و به آن شخص اشاره مىكرد كه پيش رسول خدا (ص) برود . وقتى رسول خدا از دنيا رفت، نزديك چاهى كه متعلق به هيثم بن تيهان بود، آمد و خود در آن به خاطر ناراحتى براى رسول خدا (ص) انداخت و همان چاه قبر او شد.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 232، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 151، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
الأبشيهي، أبو الفتح شهاب الدين محمد بن أحمد (متوفاي850هـ) ، المستطرف في كل فن مستظرف، ج2، ص 235، تحقيق : مفيد محمد قميحة ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1406هـ ـ 1986م؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج5، ص 376، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م؛
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2، ص 107، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م؛
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج2، ص 24، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛
الأنصاري ، أبو عبد الله محمد بن علي بن أحمد بن حديدة (متوفاي1381هـ)، المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلى ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج1، ص 261، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت - 1405هـ.
بنابراين اگر مرحوم كلينى روايتى را با سند مرفوع نقل كرده، بسيارى از بززگان شما شبيه همان روايت را با سند متصل نقل كردهايد؛ از اين رو بهتر بود كه نويسنده مقاله قبل از نقل روايت از كتابهاى شيعه و خردهگيرى بر آن به كتابهاى خود نيز رجوع مىكرد تا اين گونه با جوابهاى نقضى روبرو نشود.
گفتگو با حيوانات در كتابهاي اهل سنت:
گفتگوي گرگ با يكي از اصحاب:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يَزِيدُ أنا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحداني عن أبي نَضْرَةَ عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعي فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقي اللَّهَ تَنْزِعُ مني رِزْقاً سَاقه الله إلي فقال يا عجبي ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ يكلمني كَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ من ذلك مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم بِيَثْرِبَ يُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعي يَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِيَةٍ من زَوَايَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فنودي الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعي أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَدَقَ والذي نفسه بيده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يُكَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَيُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعَْلِهِ وَيُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ.
ابوسعيد خدرى مى گويد: گرگى به گوسفندى حمله كرد و آن را برد، چوپان او را دنبال كرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر اين كارش كتك زد، گرگ گفت: از خدا نمىترسى كه روزى مرا كه خداوند نصيبم كرده از من مىگيري، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگى را كتك زدم و او با زبان انسانها با من سخن مىگويد!!! گرگ گفت: من تو را به چيز عجيبتر از آن آگاه مىكنم و آن اين است كه محمد (ص) در يثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مىكرد، چوپان گوسفندانش را هدايت كرد تا اين كه وارد مدينه شد ، پس گوسفندانش را در گوشهاى نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسيد و او را از اين قصه آگاه كرد، رسول خدا دستور داد كه مردم براى نماز جماعت دعوت بخوانند، وقتى خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه كن، چوپان اطاعت كرد، رسول خدا (ص) فرمود: راست گفتي! سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمىشود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسانها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مىگويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانوادهاش مىافتد آگاه مىكند.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص 83، ح11809، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الكسي ، أبو محمد عبد بن حميد بن نصر (متوفاي249هـ) ، المنتخب من مسند عبد بن حميد ، ج1، ص 277، ح877، تحقيق : صبحي البدري السامرائي , محمود محمد خليل الصعيدي ، ناشر : مكتبة السنة - القاهرة ، الطبعة : الأولى ، 1408هـ – 1988م؛
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج14، ص 418، ح6494، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م؛
ابن سمعون البغدادي ، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالي ابن سمعون ، ج1، ص 366، طبق برنامه الجامع الكبير؛
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج6، ص 41، طبق برنامه الجامع الكبير؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 375، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاي 623 هـ)، التدوين في أخبار قزوين، ج1، ص 448، تحقيق: عزيز الله العطاري، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج1، ص 351، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
أبو المحاسن الحنفي ، يوسف بن موسى (متوفاي803هـ)، المعتصر من المختصر من مشكل الآثار ، ج1، ص 57، ناشر : عالم الكتب / مكتبة المتنبي / مكتبة سعد الدين - بيروت / القاهرة / دمشق؛
الدميري المصري الشافعي ، كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى (متوفاي808 هـ)، حياة الحيوان الكبرى ، ج1، ص 501، تحقيق : أحمد حسن بسج ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1424 هـ - 2003م.
الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ج2، ص 320، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م؛
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص 71، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م
حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه.
اين روايت بر طبق شرائطى كه مسلم براى صحت روايت قائل است، صحيح است؛ ولى او نقل نكرده.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 514، ح8444، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
و ابن كثير دمشقى مىگويد:
وهذا إسناد على شرط الصحيح وقد صححه البيهقي ولم يروه إلا الترمذي.
اين سند، شرائط صحيح بخارى را دارا هست و بيهقى نيز آن را تصحيح كرده؛ ولى غير از ترمذى كسى ديگر از صحاح سته، آن را نقل نكردهاند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 143، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و هيثمى در باره اين روايت مىگويد:
قلت عند الترمذي طرف من آخره رواه أحمد وفي رواية عن أبي سعيد أيضا قال بينما رجل من أسلم في غنيمة له يهش عليها في بيداء ذي الحليفة إذ عدا عليه الذئب فانتزع شاة من غنمه فأخذ الرجل يرمي بالحجارة حتى استنقذ منه شاته فذكر نحوه رواه أحمد والبزار بنحوه باختصار ورجال أحد إسنادي أحمد رجال الصحيح.
من (هيثمي) مىگويم: ترمذى قسمت آخر روايت را نقل كرده است، و احمد نيز از ابوسعيد نقل كرده كه مردى از قبيله اسلام، گوسفندانى را در بيابان ذى الحليفه مىچراند كه گرگى به آن حمله كرد؛ و گوسفندى را ربود؛ پس چوپان با سنگ گرگ را آن قدر زد كه گوسفندش را نجات داد . پس ادامه روايت را همانند روايت قبلى نقل كرده است . همانند اين روايت را احمد و بزار به صورت مختصر نقل كرده و راويان يكى از سندهاى احمد ، راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص 291، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
البانى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
قلت: وهذا سند صحيح رجاله ثقات رجال مسلم غير القاسم هذا وهو ثقة اتفاقا، وأخرج له مسلم في المقدمة.
والحديث أخرجه ابن حبان (2109) والحاكم مفرقا (4/467،467-468) وقال: «صحيح على شرط مسلم» ! ووافقه الذهبي!
من (الباني) مىگويم: اين سند صحيح است و راويان آنها مورد اعتماد و از راويان صحيح مسلم هستند؛ غير از قاسم كه او به اتفاق علما مورد اعتماد است و مسلم در مقدمه كتابش روايتى از او نقل كرده است.
اين روايت را ابن حبان و حاكم نقل كرده و گفته: اين روايت با شرائطى كه مسلم در صحت روايت قائل بوده ، صحيح است . ذهبى نيز سخن او را تأييد كرده است.
ألباني، محمّد ناصر، سلسة الأحاديث الصحيحة، ج1، ص121، طبق برنامه المكتبة الشاملة.
همين روايت را ترمذى در سنن خود به صورت مختصر و فقط تكههاى آخر آن را نقل كرده است :
حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْقَاسِمِ بن الْفَضْلِ حدثنا أبو نَضْرَةَ الْعَبْدِيُّ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتى تُكَلِّمَ السِّبَاعُ الْإِنْسَ وَحَتَّى تُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعْلِهِ وَتُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ من بَعْدِهِ.
از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمىشود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسانها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مىگويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانوادهاش مىافتد آگاه مىكند.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص 119، ح2181، كِتَاب الْفِتَنِ، بَاب ما جاء في كَلَامِ السِّبَاعِ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
گفتگوي يكي از اصحاب با گرگ به روايت رسول خدا (ص)
حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ عن شُعْبَةَ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَمَا رَجُلٌ يَرْعَى غَنَمًا له إِذْ جاء ذِئْبٌ فَأَخَذَ شَاةً فَجَاءَ صَاحِبُهَا فَانْتَزَعَهَا منه فقال الذِّئْبُ كَيْفَ تَصْنَعُ بها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَآمَنْتُ بِذَلِكَ أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ قال أبو سَلَمَةَ وما هُمَا في الْقَوْمِ يَوْمَئِذٍ حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَعْدِ بن إبراهيم نَحْوَهُ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
ابوهريره از رسول خدا نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه چوپانى گوسفندانش را مىچراند، گرگى آمد و يك گوسفند او را برد، چوپان آمد و گوسفند را از گرگ پس گرفت، پس گرگ گفت: در هفت روز هفته كه گوسفند تو چوپانى غير من ندارد، چه كار خواهى كرد؟ رسول خدا (ص) فرمود: پس من ، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. ابوسلمه مىگويد: ابوبكر و عمر در آن روز در ميان مردم نبودند. ابوعيسى گويد: اين حديثى است حسن و صحيح .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص 3695، ح3695، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
گفتگوي با گاو و گرگ به روايت صحيح بخاري از رسول خدا (ص)
حدثنا عَلِيُّ بن عبد اللَّهِ حدثنا سُفْيَانُ حدثنا أبو الزِّنَادِ عن الْأَعْرَجِ عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قال صلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أَقْبَلَ على الناس فقال بَيْنَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَكِبَهَا فَضَرَبَهَا فقالت إِنَّا لم نُخْلَقْ لِهَذَا إنما خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَكَلَّمُ فقال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وَبَيْنَمَا رَجُلٌ في غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ منها بِشَاةٍ فَطَلَبَ حتى كَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا منه فقال له الذِّئْبُ هذا اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّي فَمَنْ لها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ يَتَكَلَّمُ قال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وحدثنا عَلِيٌّ حدثنا سُفْيَانُ عن مِسْعَرٍ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم بمثله.
ابوهريره مىگويد: رسول خدا نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم كرد و فرمود: روزى مردى گاوى را كه سوار شده بود، مىبرد؛ پس او را زد، گاو گفت: ما براى سوارى خلق نشدهايم، ما براى زراعت خلق شدهايم!!! . مردم گفتند: سبحان الله! گاو سخن گفته است!!! رسول خدا فرمود: من، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. در حالى كه ابوبكر و عمر آن جا نبودند. سپس رسول خدا ادامه داد: در حالى كه شخصى در بين گله خويش بود ، گرگى به گله حمله كرد و گوسفندى را برد ، آن مرد آنقدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد ! گرگ گفت : اين گوسفند را از دست من گرفتى ! اما روزى كه چوپانى جز من براى اين گوسفند نباشد چه مىكني؟!
مردم گفتند : منزه است خدا ! گوسنفدى سخن مىگويد ؟ حضرت فرمودند : من و ابوبكر و عمر به اين قضيه ايمان آورديم ، در حاليكه ابوبكر و عمر آنجا نبودند !
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص 1280، ح3284، كِتَاب الْأَنْبِيَاءِ، بَاب «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
گفتگوي رسول خدا (ص) با سوسمار:
عن الشعبي عن عبد الله بن عمر عن أبيه عمر بن الخطاب بحديث الضب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان في محفل من أصحابه إذ جاء أعرابي من بني سليم قد صاد ضبا وجعله في كمه يذهب به إلى رحلة فرأى جماعة فقال على من هذه الجماعة فقالوا على هذا الذي يزعم أنه نبي فشق الناس ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال يا محمد ما اشتملت النساء على ذي لهجة أكذب منك وأبغض إلي منك ولولا أن تسميني قومي عجولا لعجلت عليك فقتلتك فسررت بقتلك الناس أجمعين فقال عمر يا رسول الله دعني أقتله فقال رسول الله (ص) أما علمت أن الحليم كاد أن يكون نبيا ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال واللات والعزى لا آمنت بك وقد قال له رسول الله (ص) يا أعرابي ما حملك على أن قلت ما قلت وقلت غير الحق ولم تكرم مجلسي قال وتكلمني استخفافا برسول الله واللات والعزى لا آمنت بك أو يؤمن بك هذا الضب فأخرج الضب من كمه وطرحه بين يدي رسول الله (ص) وقال إن آمن بك هذا الضب آمنت بك .
فقال رسول الله (ص) يا ضب فتكلم الضب بلسان عربي مبين يفهمه القوم جميعا لبيك وسعديك يا رسول رب العالمين فقال له رسول الله (ص) من تعبد قال الذي في السماء عرشه وفي الأرض سلطانه وفي البحر سبيله وفي الجنة رحمته وفي النار عذابه قال فمن أنا يا ضب قال أنت رسول رب العالمين وخاتم النبيين قد أفلح من صدقك وقد خاب من كذبك فقال الأعرابي أشهد أن لا اله إلا الله وأنك رسول الله حقا والله لقد أتيتك وما على وجه الأرض أحد هو أبغض إلي منك ووالله لأنت الساعة أحب إلي من نفسي من ولدي فقد آمن بك شعري وبشري وداخلي وسري وعلانيتي.
عبد الله بن عمر بن الخطاب از پدرش داستان سوسمار را نقل كرده است كه در يكى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان گروهى از اصحابش بود، باديه نشينى از آنجا مىگذشت. او سوسمارى شكار كرده و آن را در ميان هميانى نهاده بود تا به خيمه خود ببرد ، در اين هنگام با جماعتى روبرو گشت و پرسيد: علت اجتماع اين مردم چيست؟ در پاسخ گفتند: شاهد جريان حال مردى هستند كه ادعاى پيغمبرى كرده است. باديه نشين، ازدحام مردم را شكافت و در برابر رسول خدا (ص) قرار گرفت و با كمال نخوت و خودخواهى گفت: سوگند به لات و عزّى، هيچ زنى دروغگوتر از تو را نزاييده است كه مبغوضتر و بىاعتبارتر از تو در نزد من باشد! اگر ترس از آن نداشتم كه مردمم، مرا شتابزده و عجول، به شمار آورند، با شتاب هر چه تمامتر، تو را از پاى درمىآوردم و با كشتن تو، همه مردم را خوشحال مىكردم!
عمر گفت: اجازه فرماييد تا او را از پاى درآورم؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى عمر! آرام باش مگر نشنيدهاى كه «انسان بردبار، نزديك است، بر اثر حلم و بردبارى، به مقام نبوت نايل آيد»
سپس به باديهنشين توجه كرده و فرمود: چه موضوعى سبب شده كه بر ما درشتى نمائى و هر چه مىخواهى به زبان آورى؟ و مطالبى را به ناحق ايراد كنى و احترام مجلس مرا رعايت ننمائى؟ وى با كمال بىشرمى و به شكلل تحقير آميزى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: سوگند به «لات» و «عزّى»، به تو ايمان نمىآورم، مگر آنكه پيش از من، اين سوسمار ايمان بياورد. آنگاه سوسمار را از انبان خويش بيرون آورده و در برابر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زمين افكند و اضافه كرد: اگر اين سوسمار ايمان بياورد، من هم ايمان مىآورم. در اين هنگام، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به سوسمار فرمود: اى سوسمار!
گروه اهل سنت | ||
توضيح سؤال: اهل سنت بر ما خرده مىگيرند كه چرا شما بر مهر سجده مىكنيد، ما شنيدهايم كه برخى از علماى آنها حتى سجده بر نجاست را، نيز جايز مىدانند، لطف كنيد مدرك اين مطلب را براى بنده ارسال كنيد. پاسخ:
متأسفانه بسيارى از اوقات ديده مىشود که بر شيعيان خرده مىگيرند كه چرا شما بر مهر سجده مىكنيد، اين كار شما شرك است، نمازتان باطل است و ... اما جالب است بدانيد كه برخى بزرگان و دانشمندان مشهور آنها حتى سجده بر نجاسات را نيز جايز دانستهاند. ابو حنيفه: سجده بر بول جايز است
طحاوى حنفى در كتاب مختصر اختلاف العلماء به نقل از ابوحنيفه مىنويسد: في النجاسة موضع القدمين أو السجود بشر بن الوليد عن أبي يوسف عن أبي حنيفة إذا كان في موضع قدميه بول أكثر من قدر الدرهم فصلاته فاسدة ولا تفسد عليه في موضع السجود . در باره نجاست جاى پا و سجده گاه: بشر بن وليد از ابويوسف از أبوحنيفه نقل كرده كه اگر در جاى دو پا (در هنگام نماز)، بيش از يک درهم، ادرار وجود داشته باشد، نمازش باطل مىشود؛ ولى اگر همين نجاست در محل سجده باشد، نماز باطل نمىشود. الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)/ الجصاص، مختصر اختلاف العلماء، ج1، ص261، تحقيق: د. عبد الله نذير أحمد، ناشر: دار البشائر الإسلامية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1417هـ شرح حال طحاوي:
علامه شمس الدين ذهبى در باره طحاوى مىنويسد: الطحاوي الإمام العلامة الحافظ الكبير محدث الديار المصرية وفقيهها أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة بن سلمة بن عبد الملك الأزدي الحجري المصري الطحاوي الحنفي صاحب التصانيف من أهل قرية طحا من أعمال مصر مولده في سنة تسع وثلاثين ومئتين... . وبرز في علم الحديث وفي الفقه وتفقه بالقاضي أحمد بن أبي عمران الحنفي وجمع وصنف... ذكره أبو سعيد بن يونس فقال عداده في حجر الأزد وكان ثقة ثبتا فقيها عاقلا لم يخلف مثله ثم ذكر مولده وموته. أخبرنا الشيخ أبو إسحاق في طبقات الفقهاء قال وأبو جعفر الطحاوي انتهت إليه رئاسة أصحاب أبي حنيفة بمصر ... . طحاوي، پيشوا، علامه، حافظ بزرگ و حديث شناس ديار مصر و فقيه آن ها بود، چندين تأليف داشت، اهل قريه طحا از اطراف مصر بود، در سال239هـ به دنيا آمد. در علم حديث و فقه تبحرّ داست، و نزد احمد بن أبى عمران حنفى تحصيل كرد، و به جمع آورى و نوشتن كتاب پرداخت. ابوسعيد بن يونس نام او را آورده و گفته: او مورد اعتماد و اطمينان، دانشمند و عاقل بود، كسى همانند او نيامده است. شيخ ابواسحاق در طبقات الفقها گفته: رياست پيروان ابوحنيفه در مصر به طحاوى مىرسيد... الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج15، ص27، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. ابوحنيفه: وجود نجاست در محل سجده اشكالي ندارد!
علاء الدين بخارى در كشف الأسرار از ابو يوسف، مشهورترين شاگرد ابوحنيفه از ابوحنيفه نقل مىكند كه: روى أبو يوسف عن أبي حنيفة رحمهما الله أن النجاسة في موضع السجود لا تمنع عن الجواز. ابويوسف از أبى حنيفه نقل كرده است كه: وجود نجاست در محل سجده، از جايز بودن سجده بر آن جلوگيرى نمىكند. البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي 730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج2، ص490، تحقيق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م. شرح حال عبد العزيز بخاري:
عبدالعزيز بن أحمد بن محمد البخاري الإمام البحر فى الفقه والأصول تفقه على عمه الإمام محمد النايمرغي من تصانيفه شرح أصول الفقه للبزدوي و... عبد العزيز بن احمد بخاري، پيشوا و دريايى در فقه و اصول بود، نزد عموش امام محمد نايمرغى تحصيل كرد، از نوشتههاى شرح اصول فقه بزدوى و ... بود . القرشي الحنفي، أبو محمد عبد القادر بن أبي الوفاء محمد بن أبي الوفاء (متوفاي775هـ)، الجواهر المضية في طبقات الحنفية، ج1، ص317، رقم: 846، ناشر: مير محمد كتب خانه – كراتشي حنفيان: نجاست كم، در هر جائي از محل نماز باشد، اشكال ندارد:
علاء الدين كاشانى حنفى مىنويسد: وَإِنْ كانت النَّجَاسَةُ في مَكَانِ الصَّلَاةِ فَإِنْ كانت قَلِيلَةً تَجُوزُ على أَيِّ مَوْضِعٍ كانت لِأَنَّ قَلِيلَ النَّجَاسَةِ عَفْوٌ في حَقِّ جَوَازِ الصَّلَاةِ عِنْدَنَا على ما مَرَّ وَإِنْ كانت كَثِيرَةً فَإِنْ كانت في مَوْضِعِ الْيَدَيْنِ وَالرُّكْبَتَيْنِ تَجُوزُ عِنْدَ أَصْحَابِنَا الثَّلَاثَةِ وَعِنْدَ زُفَرَ وَالشَّافِعِيِّ لَا تَجُوزُ وَجْهُ قَوْلِهِمَا أَنَّهُ أَدَّى رُكْنًا من أَرْكَانِ الصَّلَاةِ مع النَّجَاسَةِ فَلَا يَجُوزُ. و اگر نجاست در مكان نماز باشد؛ اگر نجاست كم (تر از درهم) باشد، در هر جاى از محل نماز باشد، نماز خواند در آن جا جايز است؛ چرا كه كم بودن نجاست از نظر ما در باره جواز خواندن نماز بخشيده شده است؛ اما اگر زياد باشد، اگر در محل قرار گرفتن دو دست و زانوها باشد، از ديدگاه همكيشان سه گانه ما (ابوحنيفه، ابويوسف و محمد شيباني) اشكالى ندارد و مىشود بر آن نماز خواند؛ اما از ديدگاه زُفر (شاگرد ديگر ابوحنيفه) و شافعى جايز نيست، دليل آنها اين است كه اين شخص يكى از اركان نمازش را با نجاست انجام داده است؛ پس جايز نيست. الكاساني الشاشي الحنفي، علاء الدين أبي بكر بن مسعود بن احمد الملقب بملك العلماء (متوفاي 587هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج1، ص82، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م. شرح حال كاشاني:
أبو بكر بن مسعود بن أحمد الكاشاني علاء الدين ملك العلماء ... وكان للكاشاني وجاهة وخدمة وشجاعة وكذا قال ابن العديم سمعت قاضي العسكر يقول قدم الكاشاني دمشق فحضر إليه الفقهاء وطلبوا منه الكلام فعينوا مسائل كثيرة فجعل يقول ذهب إليها من أصحابنا فلان وفلان فلم يزل كذلك حتى أنهم لم يجدوا مسألة إلا وقد ذهب إليها واحد من أصحاب أبي حنيفة فأنفض المجلس ولم يتكلموا معه. ابوبكر بن مسعود بن احمد كاشانى علاء الدين، ملك العلماء ... كاشانى داراى جايگاه و صاحب خدم و شجاع بود ؛ ... از قاضى عسكر شنيدم كه مىگفت كاشانى به دمشق آمد و فقهاء نيز حاضر شده و از او خواستند سخن بگويند ؛ مسائل بسيارى را مطرح كردند اما هر مسالهاى را كه مطرح كردند، او در پاسخ نظر علماى حنفى را مانند آنان بيان كرد ؛ هيچ مسالهاى نبود مگر اينكه اصحاب ابوحنيفه در مورد آن فتوا داده بود ! به همين سبب مجلس آرام شده و ديگر از او سوالى نكردند ! السودوني، أبو الفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا (متوفاي879هـ)، تاج التراجم، ج1، ص328، تحقيق: محمد خير رمضان يوسف، ناشر: دار القلم - دمشق / سوريا، الطبعة: الأولى، 1413هـ- 1992م . حال از علماى اهل سنت سؤال مىكنيم: كدام بهتر است؛ سجده بر تربت سيد الشهداء عليه السلام، يا سجده بر نجاسات؟ موفق باشيد |
«عمر مىگويد:... به «خمر» (مشروبات مست كننده) خمر گويند چه آنكه عقل انسان را مىپوشاند...».(1)
مطابق اين قول هر كه شرابخوار باشد بر عقل او سرپوشى گذاشته شده است. مىخواهيم بدانيم آيا عمر كه جمله فوق را گفته است خود از خمر پرهيز داشت؟ با كمال تأسف بايد گفت: يكى از كسانى كه در جاهليت و اسلام (لااقل تا سال هشتم هجرى) نتوانست از شرابخوارى دست بردارد شخص خليفه ثانى عمر بن الخطاب بود. قبل از ذكر مدارك شرابخوارى عمر به آنچه كه در صحاح آمده توجه مىكنيم: در منزل ابو طلحه انصارى مجلس شرابى ترتيب داده شد كه در آن اين افراد شركت داشتند: 1 - ابو طلحه (صاحب خانه)، 2 - ابو عبيده جراح (گور كن مكه)، 3 - أبي بن كعب، 4 - ابو دجانه (سماك بن خرشه)، 5 - سهيل بن بيضاء، 6 - معاذ بن جبل، 7 - ابو ايوب و مردانى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و گروهى از انصار و نيز انس بن مالك كه جوانترين آنها و ساقى قوم بود. (2) در همين هنگام خبر رسيد كه شرب خمر حرام شد. (سال هشتم هجرت). علامه امينى در ج 7 الغدير از ص 95 إلى ص 102 بحث جالبى در اين زمينه دارد و در ضمن آن از ابن حجر در فتح البارى و عينى در عمدة القارى (كه هر دو در شرح صحيح بخارى مىباشد) نقل كرده است كه ابو بكر و عمر بن الخطاب نيز جزء آنان بودهاند. حتى گفتهاند كه ابو بكر در رثاء كشتههاى بدر از قريش اشعارى خواند و چون خبر به رسول خدا (صلىالله عليه و آله) رسيد با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال ديدند گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول اللّه . ابن حجر در اصابه مىنويسد كه ابو بكر قبل از تحريم خمر شراب خورد و در رثاى كشته شدگان بدر از مشركين اشعارى سرود. (البته از روايت بخارى كه انس مىگويد من به ابو طلحه وفلان وفلان خمر مىنوشاندم برمىآيد كه مراد، ابو بكر و عمر مىباشند). اما آنچه كه در صحاح درباره شرابخوارى عمر آمده چنين است: «عمر گفت: خدايا! در مورد خمر بيان كافى و روشنى بفرما. آيهاى كه در سوره بقره است نازل شد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبِيرٌ...»; یعنی: درباره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرگ است. (3) آيه را براى عمر خواندند. او گفت: خدايا در مورد خمر، بيانى روشن بفرما. (گوئيا از نظر عمر گناه بزرگ بيان روشنى نبود!) آيهاى كه در سوره نساء است نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى»; یعنی: اى كسانى كه ايمان آوردهايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (4) آيه را براى عمر خواندند. گفت: خدايا! در مورد خمر بيانى روشن بفرما. آيهاى كه در سوره مائدة است نازل شد. تا آنجا كه فرمود: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ». (5) يعنى آيا دست بر مىداريد؟ كه عمر دو بار گفت: دست برداشتيم. (6) ممكن است در پاسخ گفته شود كه از مجموع مجلس منعقد شده در منزل ابو طلحه و روايات صحاح چنين بر مىآيد كه ابو بكر و عمر تا قبل از نزول حرمت خمر شراب مىنوشيدند و بعد از آنكه حرام شد ديگر از آن نخوردند. مىگوئيم: أوّلاً - هر چه كه در آن گناه باشد قطعا حرام است ولو آنكه داراى منافعى هم باشد و لذا نمىتوان گفت كه خداوند فرمود: در خمر گناهى بزرگ است ولى آن را حرام نكرد. مگر ممكن است كه چيزى حرام نباشد ولى مرتكب آن گناهكار باشد؟! ولذا عدهاى از علماى اهل سنت نوشتهاند كه حرمت خمر به آيه سوره بقره بوده است نه به آيه سوره مائده.(7) ثانياً - عمر تا آخر عمر دست از خوردن شراب مسكر برنداشت و حتى اتفاق افتاده كه ظرف شراب او را ديگرى خورد و مست شد و عمر نيز او را تازيانه زد. (8) ثالثاً - عمر خود دستور به خوردن نبيذ شديد مىداد و چاره آن را نيز اضافه كردن آب دانسته و صريحا مىگويد: «اگر از شدت نبيذى مىترسيد بدان آب بيفزائيد».(9) نكته ديگرى كه از روايات صحاح بر مىآيد اينكه: وقتى آيات مربوط به خمر نازل مىشد آن را بر عمر مىخواندند. سؤال اين است: مگر عمر در ميان اصحاب چه خصوصيتى داشت كه آيات فوق بر او خوانده مىشد؟ آيا چنين نبود كه در ميان آنها علاقه او به شرب خمر از همه بيشتر بوده و ديرتر از همه آن را ترك كرد؟ (البته اگر از روايت نسائى و رواياتى كه علامه امينى رحمهالله از بعض كتب اهل سنت مبنى بر استمرار شرب خمر به عنوان نبيذ شديد، چشم پوشى كنيم.) پی نوشت ها: (1) الف - صحيح بخارى، ج 7 ص 137، كتاب الاشربة، باب ما جاء في أنّ الخمر ما خامر العقل. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 324، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3669. «... والخمر ما خامر العقل...». (قسمتى از حديث صحيح بخارى). (2) الف - صحيح بخارى، ج 6 ص 67، تفسير سوره مائده. «قال انس:... فانى لقائم أسقى ابا طلحة وفلانا وفلانا...». (لابد اسم آن دو نفر را فراموش كرده بود!). ب - صحيح مسلم، ج 3 ص 72 - 1570، كتاب الاشربة، باب اول، ح 9 - 3. او اسامى مذكور در متن را در ضمن 4 حديث مىآورد. ج - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، ابتداى كتاب الاشربة، ح 3673. «عن أنس قال: كنت ساقى القوم حيث حرمت الخمر في منزل أبي طلحة...». (همين و ديگر هيچ). د - سنن نسائى، ج 8 ص 300 و 301، كتاب الاشربة، باب 2 ح 5551 و 5552. او در حديث شماره 5552 از قول انس چنين مىنويسد: «كنت أسقى ابا طلحة وأبي بن كعب وابا دجانة في رهط من الانصار...». (3) آيه 219 از سوره بقرة. يعنى: از تو درباره شراب و قمار مىپرسند. بگو در آنها گناهى بزرگ... مىباشد. دنباله آيه مىگويد... و منافعى براى مردم دارد كه گناه آن دو از منافعشان بيشتر است. عدهاى -از جمله عمر- شراب را مىخوردند به اين عذر كه ما براى منفعتش مىخوريم نه براى گناه! گوئيا با اين نيت گناه برطرف مىشود! (4) آيه 42 از سوره نساء، يعنى: اى مومنين در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (5) آيه 91 از سوره مائدة. يعنى: همانا شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. آيا دست برمى داريد؟ (6) الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، كتاب تفسير القرآن، باب 6، تفسير سوره مائدة، ح 3049. «... فدعى عمر فقرئت عليه فقال: انتهينا انتهينا. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3670. او قول عمر را با يكبار كلمه: «انتهينا» مىآورد. ج - سنن نسائى، ج 8 ص 299، كتاب الاشربة، باب اول، ح 5550. او مىنويسد: لما نزل تحريم الخمر قال عمر: اللهم بيّن لنا في الخمر بيانا شافيا... (!) ما كه نفهميدم بعد از نزول تحريم ديگر بيان شافى چيست؟! از همين روايت نيز معلوم مىشود كه قبلا خمر حرام شده بود. چنانچه بعض علماى اهل سنت تصريح كردهاند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از بعثت اول چيزى را كه حرام كرد شرب خمر و منازعه و ناسزاگوئى بوده است. (7) ر ك: الغدير، ج 7 ص 101. (8) همان، ج 6 ص 257 و 258. (9) سنن البیهقی، ج ۸، ص ۲۹۹ ؛ المبسوط، ج ۲۴، ص ۱۱ ؛ اجامع المسانید أبی حنیفه، ج۲، ص 1۹۲ ؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۵۲۲ |
«عمر مىگويد:... به «خمر» (مشروبات مست كننده) خمر گويند چه آنكه عقل انسان را مىپوشاند...».(1)
مطابق اين قول هر كه شرابخوار باشد بر عقل او سرپوشى گذاشته شده است. مىخواهيم بدانيم آيا عمر كه جمله فوق را گفته است خود از خمر پرهيز داشت؟ با كمال تأسف بايد گفت: يكى از كسانى كه در جاهليت و اسلام (لااقل تا سال هشتم هجرى) نتوانست از شرابخوارى دست بردارد شخص خليفه ثانى عمر بن الخطاب بود. قبل از ذكر مدارك شرابخوارى عمر به آنچه كه در صحاح آمده توجه مىكنيم: در منزل ابو طلحه انصارى مجلس شرابى ترتيب داده شد كه در آن اين افراد شركت داشتند: 1 - ابو طلحه (صاحب خانه)، 2 - ابو عبيده جراح (گور كن مكه)، 3 - أبي بن كعب، 4 - ابو دجانه (سماك بن خرشه)، 5 - سهيل بن بيضاء، 6 - معاذ بن جبل، 7 - ابو ايوب و مردانى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و گروهى از انصار و نيز انس بن مالك كه جوانترين آنها و ساقى قوم بود. (2) در همين هنگام خبر رسيد كه شرب خمر حرام شد. (سال هشتم هجرت). علامه امينى در ج 7 الغدير از ص 95 إلى ص 102 بحث جالبى در اين زمينه دارد و در ضمن آن از ابن حجر در فتح البارى و عينى در عمدة القارى (كه هر دو در شرح صحيح بخارى مىباشد) نقل كرده است كه ابو بكر و عمر بن الخطاب نيز جزء آنان بودهاند. حتى گفتهاند كه ابو بكر در رثاء كشتههاى بدر از قريش اشعارى خواند و چون خبر به رسول خدا (صلىالله عليه و آله) رسيد با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال ديدند گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول اللّه . ابن حجر در اصابه مىنويسد كه ابو بكر قبل از تحريم خمر شراب خورد و در رثاى كشته شدگان بدر از مشركين اشعارى سرود. (البته از روايت بخارى كه انس مىگويد من به ابو طلحه وفلان وفلان خمر مىنوشاندم برمىآيد كه مراد، ابو بكر و عمر مىباشند). اما آنچه كه در صحاح درباره شرابخوارى عمر آمده چنين است: «عمر گفت: خدايا! در مورد خمر بيان كافى و روشنى بفرما. آيهاى كه در سوره بقره است نازل شد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبِيرٌ...»; یعنی: درباره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرگ است. (3) آيه را براى عمر خواندند. او گفت: خدايا در مورد خمر، بيانى روشن بفرما. (گوئيا از نظر عمر گناه بزرگ بيان روشنى نبود!) آيهاى كه در سوره نساء است نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى»; یعنی: اى كسانى كه ايمان آوردهايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (4) آيه را براى عمر خواندند. گفت: خدايا! در مورد خمر بيانى روشن بفرما. آيهاى كه در سوره مائدة است نازل شد. تا آنجا كه فرمود: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ». (5) يعنى آيا دست بر مىداريد؟ كه عمر دو بار گفت: دست برداشتيم. (6) ممكن است در پاسخ گفته شود كه از مجموع مجلس منعقد شده در منزل ابو طلحه و روايات صحاح چنين بر مىآيد كه ابو بكر و عمر تا قبل از نزول حرمت خمر شراب مىنوشيدند و بعد از آنكه حرام شد ديگر از آن نخوردند. مىگوئيم: أوّلاً - هر چه كه در آن گناه باشد قطعا حرام است ولو آنكه داراى منافعى هم باشد و لذا نمىتوان گفت كه خداوند فرمود: در خمر گناهى بزرگ است ولى آن را حرام نكرد. مگر ممكن است كه چيزى حرام نباشد ولى مرتكب آن گناهكار باشد؟! ولذا عدهاى از علماى اهل سنت نوشتهاند كه حرمت خمر به آيه سوره بقره بوده است نه به آيه سوره مائده.(7) ثانياً - عمر تا آخر عمر دست از خوردن شراب مسكر برنداشت و حتى اتفاق افتاده كه ظرف شراب او را ديگرى خورد و مست شد و عمر نيز او را تازيانه زد. (8) ثالثاً - عمر خود دستور به خوردن نبيذ شديد مىداد و چاره آن را نيز اضافه كردن آب دانسته و صريحا مىگويد: «اگر از شدت نبيذى مىترسيد بدان آب بيفزائيد».(9) نكته ديگرى كه از روايات صحاح بر مىآيد اينكه: وقتى آيات مربوط به خمر نازل مىشد آن را بر عمر مىخواندند. سؤال اين است: مگر عمر در ميان اصحاب چه خصوصيتى داشت كه آيات فوق بر او خوانده مىشد؟ آيا چنين نبود كه در ميان آنها علاقه او به شرب خمر از همه بيشتر بوده و ديرتر از همه آن را ترك كرد؟ (البته اگر از روايت نسائى و رواياتى كه علامه امينى رحمهالله از بعض كتب اهل سنت مبنى بر استمرار شرب خمر به عنوان نبيذ شديد، چشم پوشى كنيم.) پی نوشت ها: (1) الف - صحيح بخارى، ج 7 ص 137، كتاب الاشربة، باب ما جاء في أنّ الخمر ما خامر العقل. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 324، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3669. «... والخمر ما خامر العقل...». (قسمتى از حديث صحيح بخارى). (2) الف - صحيح بخارى، ج 6 ص 67، تفسير سوره مائده. «قال انس:... فانى لقائم أسقى ابا طلحة وفلانا وفلانا...». (لابد اسم آن دو نفر را فراموش كرده بود!). ب - صحيح مسلم، ج 3 ص 72 - 1570، كتاب الاشربة، باب اول، ح 9 - 3. او اسامى مذكور در متن را در ضمن 4 حديث مىآورد. ج - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، ابتداى كتاب الاشربة، ح 3673. «عن أنس قال: كنت ساقى القوم حيث حرمت الخمر في منزل أبي طلحة...». (همين و ديگر هيچ). د - سنن نسائى، ج 8 ص 300 و 301، كتاب الاشربة، باب 2 ح 5551 و 5552. او در حديث شماره 5552 از قول انس چنين مىنويسد: «كنت أسقى ابا طلحة وأبي بن كعب وابا دجانة في رهط من الانصار...». (3) آيه 219 از سوره بقرة. يعنى: از تو درباره شراب و قمار مىپرسند. بگو در آنها گناهى بزرگ... مىباشد. دنباله آيه مىگويد... و منافعى براى مردم دارد كه گناه آن دو از منافعشان بيشتر است. عدهاى -از جمله عمر- شراب را مىخوردند به اين عذر كه ما براى منفعتش مىخوريم نه براى گناه! گوئيا با اين نيت گناه برطرف مىشود! (4) آيه 42 از سوره نساء، يعنى: اى مومنين در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (5) آيه 91 از سوره مائدة. يعنى: همانا شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. آيا دست برمى داريد؟ (6) الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، كتاب تفسير القرآن، باب 6، تفسير سوره مائدة، ح 3049. «... فدعى عمر فقرئت عليه فقال: انتهينا انتهينا. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3670. او قول عمر را با يكبار كلمه: «انتهينا» مىآورد. ج - سنن نسائى، ج 8 ص 299، كتاب الاشربة، باب اول، ح 5550. او مىنويسد: لما نزل تحريم الخمر قال عمر: اللهم بيّن لنا في الخمر بيانا شافيا... (!) ما كه نفهميدم بعد از نزول تحريم ديگر بيان شافى چيست؟! از همين روايت نيز معلوم مىشود كه قبلا خمر حرام شده بود. چنانچه بعض علماى اهل سنت تصريح كردهاند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از بعثت اول چيزى را كه حرام كرد شرب خمر و منازعه و ناسزاگوئى بوده است. (7) ر ك: الغدير، ج 7 ص 101. (8) همان، ج 6 ص 257 و 258. (9) سنن البیهقی، ج ۸، ص ۲۹۹ ؛ المبسوط، ج ۲۴، ص ۱۱ ؛ اجامع المسانید أبی حنیفه، ج۲، ص 1۹۲ ؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۵۲۲ |
عمر مىگويد:... به «خمر» (مشروبات مست كننده) خمر گويند چه آنكه عقل انسان را مىپوشاند...».(1)
مطابق اين قول هر كه شرابخوار باشد بر عقل او سرپوشى گذاشته شده است. مىخواهيم بدانيم آيا عمر كه جمله فوق را گفته است خود از خمر پرهيز داشت؟
با كمال تأسف بايد گفت: يكى از كسانى كه در جاهليت و اسلام (لااقل تا سال هشتم هجرى) نتوانست از شرابخوارى دست بردارد شخص خليفه ثانى عمر بن الخطاب بود.
قبل از ذكر مدارك شرابخوارى عمر به آنچه كه در صحاح آمده توجه مىكنيم:
در منزل ابو طلحه انصارى مجلس شرابى ترتيب داده شد كه در آن اين افراد شركت داشتند:
1 - ابو طلحه (صاحب خانه)، 2 - ابو عبيده جراح (گور كن مكه)، 3 - أبي بن كعب، 4 - ابو دجانه (سماك بن خرشه)، 5 - سهيل بن بيضاء، 6 - معاذ بن جبل، 7 - ابو ايوب و مردانى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و گروهى از انصار و نيز انس بن مالك كه جوانترين آنها و ساقى قوم بود. (2)
در همين هنگام خبر رسيد كه شرب خمر حرام شد. (سال هشتم هجرت).
علامه امينى در ج 7 الغدير از ص 95 إلى ص 102 بحث جالبى در اين زمينه دارد و در ضمن آن از ابن حجر در فتح البارى و عينى در عمدة القارى (كه هر دو در شرح صحيح بخارى مىباشد) نقل كرده است كه ابو بكر و عمر بن الخطاب نيز جزء آنان بودهاند. حتى گفتهاند كه ابو بكر در رثاء كشتههاى بدر از قريش اشعارى خواند و چون خبر به رسول خدا (صلىالله عليه و آله) رسيد با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال ديدند گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول اللّه . ابن حجر در اصابه مىنويسد كه ابو بكر قبل از تحريم خمر شراب خورد و در رثاى كشته شدگان بدر از مشركين اشعارى سرود.
(البته از روايت بخارى كه انس مىگويد من به ابو طلحه وفلان وفلان خمر مىنوشاندم برمىآيد كه مراد، ابو بكر و عمر مىباشند).
اما آنچه كه در صحاح درباره شرابخوارى عمر آمده چنين است:
«عمر گفت: خدايا! در مورد خمر بيان كافى و روشنى بفرما. آيهاى كه در سوره بقره است نازل شد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبِيرٌ...»; یعنی: درباره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرگ است. (3)
آيه را براى عمر خواندند. او گفت: خدايا در مورد خمر، بيانى روشن بفرما. (گوئيا از نظر عمر گناه بزرگ بيان روشنى نبود!) آيهاى كه در سوره نساء است نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى»; یعنی: اى كسانى كه ايمان آوردهايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (4) آيه را براى عمر خواندند. گفت: خدايا! در مورد خمر بيانى روشن بفرما. آيهاى كه در سوره مائدة است نازل شد. تا آنجا كه فرمود: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ». (5) يعنى آيا دست بر مىداريد؟ كه عمر دو بار گفت: دست برداشتيم. (6)
ممكن است در پاسخ گفته شود كه از مجموع مجلس منعقد شده در منزل ابو طلحه و روايات صحاح چنين بر مىآيد كه ابو بكر و عمر تا قبل از نزول حرمت خمر شراب مىنوشيدند و بعد از آنكه حرام شد ديگر از آن نخوردند.
مىگوئيم:
أوّلاً - هر چه كه در آن گناه باشد قطعا حرام است ولو آنكه داراى منافعى هم باشد و لذا نمىتوان گفت كه خداوند فرمود: در خمر گناهى بزرگ است ولى آن را حرام نكرد. مگر ممكن است كه چيزى حرام نباشد ولى مرتكب آن گناهكار باشد؟! ولذا عدهاى از علماى اهل سنت نوشتهاند كه حرمت خمر به آيه سوره بقره بوده است نه به آيه سوره مائده.(7)
ثانياً - عمر تا آخر عمر دست از خوردن شراب مسكر برنداشت و حتى اتفاق افتاده كه ظرف شراب او را ديگرى خورد و مست شد و عمر نيز او را تازيانه زد. (8)
ثالثاً - عمر خود دستور به خوردن نبيذ شديد مىداد و چاره آن را نيز اضافه كردن آب دانسته و صريحا مىگويد: «اگر از شدت نبيذى مىترسيد بدان آب بيفزائيد».(9)
نكته ديگرى كه از روايات صحاح بر مىآيد اينكه: وقتى آيات مربوط به خمر نازل مىشد آن را بر عمر مىخواندند. سؤال اين است: مگر عمر در ميان اصحاب چه خصوصيتى داشت كه آيات فوق بر او خوانده مىشد؟ آيا چنين نبود كه در ميان آنها علاقه او به شرب خمر از همه بيشتر بوده و ديرتر از همه آن را ترك كرد؟ (البته اگر از روايت نسائى و رواياتى كه علامه امينى رحمهالله از بعض كتب اهل سنت مبنى بر استمرار شرب خمر به عنوان نبيذ شديد، چشم پوشى كنيم.)
پی نوشت ها:
(1) الف - صحيح بخارى، ج 7 ص 137، كتاب الاشربة، باب ما جاء في أنّ الخمر ما خامر العقل.
ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 324، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3669.
«... والخمر ما خامر العقل...». (قسمتى از حديث صحيح بخارى).
(2) الف - صحيح بخارى، ج 6 ص 67، تفسير سوره مائده.
«قال انس:... فانى لقائم أسقى ابا طلحة وفلانا وفلانا...». (لابد اسم آن دو نفر را فراموش كرده بود!).
ب - صحيح مسلم، ج 3 ص 72 - 1570، كتاب الاشربة، باب اول، ح 9 - 3.
او اسامى مذكور در متن را در ضمن 4 حديث مىآورد.
ج - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، ابتداى كتاب الاشربة، ح 3673.
«عن أنس قال: كنت ساقى القوم حيث حرمت الخمر في منزل أبي طلحة...». (همين و ديگر هيچ).
د - سنن نسائى، ج 8 ص 300 و 301، كتاب الاشربة، باب 2 ح 5551 و 5552.
او در حديث شماره 5552 از قول انس چنين مىنويسد: «كنت أسقى ابا طلحة وأبي بن كعب وابا دجانة في رهط من الانصار...».
(3) آيه 219 از سوره بقرة. يعنى: از تو درباره شراب و قمار مىپرسند. بگو در آنها گناهى بزرگ... مىباشد. دنباله آيه مىگويد... و منافعى براى مردم دارد كه گناه آن دو از منافعشان بيشتر است. عدهاى -از جمله عمر- شراب را مىخوردند به اين عذر كه ما براى منفعتش مىخوريم نه براى گناه! گوئيا با اين نيت گناه برطرف مىشود!
(4) آيه 42 از سوره نساء، يعنى: اى مومنين در حال مستى به نماز نزديك نشويد.
(5) آيه 91 از سوره مائدة. يعنى: همانا شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. آيا دست برمى داريد؟
(6) الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، كتاب تفسير القرآن، باب 6، تفسير سوره مائدة، ح 3049. «... فدعى عمر فقرئت عليه فقال: انتهينا انتهينا.
ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3670.
او قول عمر را با يكبار كلمه: «انتهينا» مىآورد.
ج - سنن نسائى، ج 8 ص 299، كتاب الاشربة، باب اول، ح 5550.
او مىنويسد: لما نزل تحريم الخمر قال عمر: اللهم بيّن لنا في الخمر بيانا شافيا... (!)
ما كه نفهميدم بعد از نزول تحريم ديگر بيان شافى چيست؟! از همين روايت نيز معلوم مىشود كه قبلا خمر حرام شده بود. چنانچه بعض علماى اهل سنت تصريح كردهاند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از بعثت اول چيزى را كه حرام كرد شرب خمر و منازعه و ناسزاگوئى بوده است.
(7) ر ك: الغدير، ج 7 ص 101.
(8) همان، ج 6 ص 257 و 258.
(9) سنن البیهقی، ج ۸، ص ۲۹۹ ؛ المبسوط، ج ۲۴، ص ۱۱ ؛ اجامع المسانید أبی حنیفه، ج۲، ص 1۹۲ ؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۵۲۲ .
دخترمان را در خواب کشتند و سر پسرمان را بريدند | ||
بر اساس اعترافات عبدالحميد ريگي،"فائزه منصوري" همسر عبدالحميد ريگي، به درخواست عبدالمالک ريگي و توسط عبدالحميد در خواب با شليک گلوله جان باخت و همچنين " شهاب منصوري" برادر فائزه نيز توسط عبدالمالک ريگي سربريده شده و فيلم آن نيز از طريق شبکه العربيه پخش شده است.
|
بسياري از علماي اهل سنت، براي ابطال نظر شيعه در مورد امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، ادعا کردهاند که طبق روايات نام پدر آن حضرت، عبد الله است؛ از جمله ابن تيميه كه در حقيقت مؤسس فكرى وهابيت به شمار مىرود، اين شبهه را در كتاب معروفش منهاج السنة، مطرح كرده است:
أن الاثنى عشرية الذين ادّعوا أن هذا هو مذهبهم، مهديهم اسمه محمد بن الحسن. والمهدي المنعوت الذي وصفه النبي صلي الله عليه وسلم اسمه محمد بن عبد اللّه. ولهذا حذفت طائفة ذكر الأب من لفظ الرسول حتى لا يناقض ما كذبت. وطائفة حرّفته، فقالت: جده الحسين، وكنيته أبو عبد اللّه، فمعناه محمد بن أبي عبد اللّه، وجعلت الكنية اسما.
شيعيان دوازده امامى كه ادعا مىكنند مذهب شان دوازده امامى است، اسم مهدى آنان م ح م د بن الحسن است در حالى كه آن مهدى را كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم توصيف كرده، اسمش محمد بن عبد الله است. به اين جهت گروهى از شيعه، جمله «اسم ابيه اسم ابي» را از روايت رسول خدا حذف كرده تا با دروغ هاى آنان تناقض نداشته باشد و گروهى نيز روايت را تحريف كردهاند و گفتهاند: جد مهدى، حسين و كنيه جدش ابو عبد الله است پس معناى روايت رسول خدا اين مىشود كه اسم مهدى محمد بن ابى عبد الله است و كنيه اسم قرار داده شدهاست.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص254 ـ 260، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
همچنين در جاى ديگري از كتابش مى نويسد:
وأحاديث المهدي معروفة، رواها الإمام أحمد وأبو داود والترمذي وغيرهم، كحديث عبد الله بن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي، يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا.
روايات مهدى شناخته شده است كه آن ها را امام احمد حنبل و ابو داود و ترمذى و غير آنان نقل كردهاند. مانند روايت عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى كند تا اين كه مردى از اهل بيت من كه نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است بر انگيخته شود، او زمين را از قسط و عدل آكنده سازد همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص95، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
برخى از علماى اهل سنت نيز بعد از ابن تيميه، اين سخن او را تكرار كرده كه جهت پرهيز از اطاله سخن، از ذكر كلام آنها خوددارى مىكنيم.
با توجه به متن كلام ابن تيميه، اين شبهه دو بخش دارد:
1. عقيده شيعه در مورد نسب حضرت مهدى با اين روايات مطابقت ندارد.
2. براى اين كه اعتقاد شيعيان با اين روايت مطابقت كند، جمله پايانى روايات را حذف و يا دست به تحريف آن زدهاند.
قبل از ورود به پاسخ اين مطلب، تذكر اين نكته لازم است كه ابن تيميه به رواياتى استناد كرده است كه اصلا براى شيعيان حجت نيست و شيعيان ارزشى براى آن قائل نيستند؛ پس ابن تيميه و همفكران او نمىتوانند با استناد به رواياتى كه دشمنان آنها نقل كرده است، شيعيان را ملزم به پذيرش آنها نمايند. ضمن اين كه ما در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه حتى اين روايات براى اهل سنت نيز حجت نيست و آنها را نيز قانع نخواهد كرد.
پاسخ اجمالي
در ابتدا به پاسخ شبهه دوم پرداخته و با روايات صحيح السند اهل سنت، ثابت خواهيم کرد که در کتب آنها عبارت «اسمه اسمي» بدون زياده، با حداقل دو سند صحيح به نظر اهل سنت، و از چندين نفر از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از جمله ابن مسعود، ابو هريره، حذيفه، ابن عباس، ابو سعيد خدرى و عبد الله بن عمر در منابع اهل سنت آمده است.
اين دسته علاوه بر اين كه طريق صحيح نيز دارند، به حد استفاضه هم مىرسند و اين نشانگر اين است كه روايت اين گروه صحيح است. بنابراين، اين ادعا که شيعيان، براي اثبات اعتقاد خود، دست به تحريف روايت زدهاند، ادعايى باطل و کذب است، و نظر شيعيان، مطابق با اين دسته از روايات اهل سنت است.
سپس، به بررسي رواياتي که زياده «اسم ابيه اسم ابي» در آنها آمده است، ثابت مى شود که تمام طرق آن، غير از يک طريق (طريق مشهور) ضعيف است، و آن يک طريق نيز توسط يک راوي مضطرب الحديث نقل شده است که گاهي روايت را با اين زياده و گاهى بدون اين زياده نقل کرده است ! و بنابراين براي اثبات زياده نمى توان به سخن او اعتماد کرد. و حتى علماى اهل سنت، تصريح كردهاند كه اين روايت او به خاطر اضطراب حجت نيست !
همچنين کلام علماي اهل سنت خواهد آمد که بر خلاف نظر ابن تيميه، اين زياده توسط مدعيان مهدويت در روايات اضافه شده است، تا بتوانند خود را به عنوان مهدي موعود معرفي کنند ! و يا حداقل مهدي شيعه را دروغ جلوه دهند !
بخش اول: روايات معتبر اهل سنت، بدون تعبير«واسم ابيه اسم ابي».
رواياتى كه تنها جمله «اسمه اسمي» را دارند، از طرق متعدد از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده است.
الف) از طريق ابو هريره با سند صحيح:
يکي از اصحابى که طبق روايات صحيح السند اهل سنت، اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله را بدون جمله «اسم ابيه اسم ابي» نقل كرده، ابو هريره است و بسيارى از دانشمندان اهل سنت روايت او را در كتابهايشان متذكر شدهاند:
1. ابو عيسي ترمذي:
ترمذى از محدثان پر آوازه اهل سنت، در كتاب سنن خود، ابتدا روايت عبد الله بن مسعود را آورده و در پايان، روايت ابو هريره را نقل كرده و تصريح كرده است كه اين روايت حسن و صحيح است:
حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال: لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ...
قال أبو عِيسَى: هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
ابن مسعود مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: مردى از اهل بيت من كه هم اسم من است مىآيد. به نقل ابو هريره نيز رسول خدا فرموده است: اگر از عمر دينا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند آن را آنقدر طولانى كند تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم اسم من است بيايد.
ابو عيسى گفته است: اين رويت حسن و صحيح است.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص505، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
بررسي سند روايت:
خود ترمذي اين روايت را صحيح دانسته است و الباني نيز اين روايت را تصحيح مى کند، اما براي تکميل بحث، سند آن را به صورت کامل مورد بررسي قرار مى دهيم:
سند روايت چنين است:
1- ترمذي 2- عبد الجبار بن العلاء 3- سفيان بن عيينة 4- عاصم بن بهدلة 5- ابو صالح 6- ابي هريرة 7- رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم
1- محمد بن عيسى بن سورة، أبو عيسى الترمذى صاحب سنن
او صاحب يکي از صحاح سته اهل سنت است و در وثاقت او در نزد اهل سنت هيچ شکي نيست !
2- عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار العطار
او از راويان صحيح مسلم است، ذهبي در مورد او مي گويد:
عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار الإمام المحدث الثقة أبو بكر البصري
عبد الجبار بن علاء بن عبد الجبار، امام، محدث، ثقه...
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج11، ص401، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
3- سفيان بن عيينة بن أبي عمران بن ميمون
روايات او در همه صحاح سته اهل سنت موجود است، ذهبي در مورد او مي گويد:
الإمام الكبير حافظ العصر شيخ الإسلام
امام بزرگ، حافظ زمانه، شيخ الاسلام و...
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج8، ص454، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
4- عاصم بن بهدلة ابي النجود الاسدي الکوفي
او يکي از قراء ثمانيه و از راويان صحاح سته است.
ذهبي در مورد او مى گويد:
الإمام الكبير مقرىء العصر
امام بزرگ و مقرء (کسي که تمام قرائت ها در زمان خودش به او مي رسد) زمان خود !
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج5، ص256 ش 119، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
5- ذكوان أبو صالح السمان الزيات المدنى
او نيز از روات صحاح سته اهل سنت است، ذهبي در مورد او مي گويد:
القدوة الحافظ الحجة... ذكره الإمام أحمد فقال ثقة ثقة من أجل الناس وأوثقهم
پيشوا، حافظ، حجت... امام احمد او را ياد کرده و گفت: ثق ثقه و از گرامي ترين مردم و موثق ترين آنهاست !
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج5، ص36، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
6- ابوهريره:
او نيز از مشهورترين صحابه است، و به نظر اهل سنت، نيازي به بررسي رجالي او نيست !
بنا بر اين، اين روايت از جهت سندي، صحيح و بدون اشکال است.
2. ابن اثير جزري:
ابن اثير جزرى نيز روايت ابو هريره را از سنن ترمذى نقل كرده است.
ابن أثير الجزري، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاى544هـ)، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول، ج10، ص330، طبق برنامه الجامع الكبير.
3. جلال الدين سيوطي:
جلال الدين سيوطى روايت ابو هريره را در كتاب الفتح الكبير و جامع الاحاديث اينگونه آوردهاست كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود:
لاَ تَذْهَبُ الدُّنْيَا وَلاَ تَنْقَضِي حَتَّى يَمْلِكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِي.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الفتح الكبير في ضم الزيادة إلى الجامع الصغير، ج3، ص306، تحقيق: يوسف النبهاني، دار النشر: دار الفكر- بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423هـ - 2003م
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج8، ص157، طبق برنامه الجامع الكبير.
او روايت ابو هريره را در الفتح الكبير، با اين عبارت آورده است:
يَلِي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِي لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلاَّ يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الفتح الكبير في ضم الزيادة إلى الجامع الصغير، ج3، ص307، تحقيق: يوسف النبهاني، دار النشر: دار الفكر- بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423هـ - 2003م
4. ابن كثير دمشقي:
ابن كثير، روايت ابو هريره را از طريق ابو عاصم كه از راويان بخارى و مسلم است، نقل كرده و در پايان، بر صحيح بودن روايت تصريح كرده است:
قال عاصم: وأخبرنا أبو عاصم عن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يلي الرجل من أهل بيتي يواطىء اسمه اسمي. هذا حديث حسن صحيح.
الدمشقي، الامام أبو الفداء الحافظ ابن كثير (متوفاي774هـ)، النهاية في الفتن والملاحم، ج1، ص24، تحقيق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية، لبنان ـ بيروت، الطبعة: الاولى 1408هـ - 1988م
ب) از طريق ابن مسعود
اين روايت از ابن مسعود بدون جمله «واسم ابيه اسم ابي» توسط عاصم از زر بن حبيش كه از راويان بخارى و مسلم هستند، نقل شده و بسيارى از بزرگان اهل سنت آن را در كتابهايشان آوردهاند؛ نقل از ابن مسعود، به دو طريق صورت گرفته است: از طريق عاصم از زر و از طريق عمرو بن مرة از زر كه هر دو نقل را مطرح خواهيم كرد:
1- نقل توسط عمرو بن مرة از زر از عبد الله بن مسعود با سند صحيح
اين نقل در دو كتاب و با دو سند مختلف ولى دو متن شبيه به هم (ولى بدون زياده اسم ابيه اسم ابي)آمده است:
نقل اول در در المعجم الكبير طبراني:
حدثنا محمد بن السَّرِيِّ بن مِهْرَانَ النَّاقِدُ ثنا عبد اللَّهِ بن عُمَرَ بن أَبَانَ ثنا يُوسُفُ بن حَوْشَبٍ الشَّيْبَانِيُّ ثنا أبو يَزِيدَ الأَعْوَرُ عن عَمْرِو بن مُرَّةَ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ عن عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم لا يَذْهَبُ الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَافِقُ اسْمُهُ اسْمِي.
از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: دنيا از بين نمىرود تا اينكه مردى از اهل بيت من كه اسم او مطابق نام من است، حاكم شود.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج10، ص131 ش 10208، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
بررسي سندي اين نقل:
سند اين روايت به صورت ذيل است:
1- طبراني صاحب المعجم الكبير 2- محمد بن سري بن مهران 3- عبد الله بن عمر بن ابان 4- يوسف بن حوشب 5- ابو يزيد الاعور 6- عمرو بن مرة 7- زر بن حبيش 8- عبد الله بن مسعود (صحابي)
1- طبراني صاحب المعجم الكبير
او به اجماع اهل سنت ثقه و مورد اطمينان است، ذهبى در مورد او مىگويد:
86 الطبراني هو الامام الحافظ الثقة الرحال الجوال محدث الاسلام علم المعمرين أبو القاسم سليمان بن أحمد بن ايوب بن مطير اللخمي الشامي الطبراني صاحب المعاجم الثلاثة
طبرانى، امام حافظ ثقه، بسيار سفر كننده، محدث اسلام ! يكتاى معمران (كسانى كه بيش از صد سال عمر كردند)... صاحب سه معجم
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج16، ص119، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
2- محمد بن سري بن مهران
او نيز ثقه است، ذهبى در مورد او مىگويد:
محمد بن السري بن مهران الناقد. بغدادي، ثقة.
محمد بن سرى بن مهران، متخصص علم رجال، بغدادى و ثقه است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج22، ص269، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
3- عبد الله بن عمر بن ابان
ذهبى در مورد او مىگويد:
مشكدانة المحدث الامام الثقة أبو عبد الرحمن عبد الله بن عمر بن محمد ابن ابان بن صالح بن عمير القرشي الاموي مولى عثمان رضي الله عنه
مشكدانه، محدث امام ثقه، ابو عبد الرحمن، عبد الله بن عمر بن بن محمد بن ابان بن صالح بن عمير قريشى اموى غلام عثمان
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج11، ص155، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
4- يوسف بن حوشب
ابن ابى حاتم رازى متوفاى 327، از قديمىترين ائمه جرح و تعديل اهل سنت، در باره او مىگويد:
يوسف بن حوشب أخو العوام بن حوشب روى عن عبد الله بن سعيد بن أبى هند روى عنه عبد الله بن عمر بن أبان وأبو سعيد الأشج سمعت أبى يقول ذلك وسألته عنه فقال شيخ.
يوسف بن حوشب... از پدرم راجع به او سوال كردم، در مورد او گفت كه «شيخ» است.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج9، ص220 ش 921، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
و به گفته علماى اهل سنت، شيخ در كلام ابن ابى حاتم، از الفاظ توثيق است؛ ذهبى مىگويد:
قول أبي حاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف قلت بل عده ابن أبي حاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية
ابى حاتم كه مىگويد: شيخ، مراد او تضعيف نيست، بلكه ابن ابى حاتم در مقدمه كتاب خويش اين لفظ را از الفاظ توثيق مى داند و همچنين خطيب بغدادى در الكفاية
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج8، ص143، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
بنا بر اين، او نيز مورد توثيق علماى اهل سنت است.
5- خلف بن حوشب الكوفي ابويزيد الاعور.
ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب در باره او گفته:
خلف بن حوشب الكوفي ثقة من السادسة مات بعد الأربعين خت عس
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص194، رقم: 1728، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
مزى در تهذيب الكمال در مورد او مىگويد:
أثنى عليه سفيان بن عُيَيْنَة. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات
سفيان بن عيينه او را مدح كرده است، نسائى در مورد او گفته است هيچ اشكالى ندارد، و ابن حبان او را در ثقات خويش آورده است !
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج8 ص280، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
6- عمرو بن مرة:
ابن حجر در باره او مىنويسد:
عمر بن مرة الشني بفتح المعجمة وتشديد النون بصري مقبول من الرابعة د ت
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص417، رقم: 4970، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
7- زِرّ بن حبيش:
ابن حجر در باره او مىنويسد:
زر بكسر أوله وتشديد الراء بن حبيش بمهملة وموحدة ومعجمة مصغر بن حباشة بضم المهملة بعدها موحدة ثم معجمة الأسدي الكوفي أبو مريم ثقة جليل مخضرم مات سنة إحدى أو اثنتين أو ثلاث وثمانين وهو بن مائة وسبع وعشرين ع
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص215، رقم: 2008، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
8- عبد الله بن مسعود:
او صحابى است و به نظر اهل سنت، نيازى به بررسى رجالى ندارد.
بنا بر اين سند اين روايت صحيح است.
نقل دوم تاريخ واسط:
حدثنا أسلم قال ثنا محمد بن عبدالرحمن بن فهد بن هلال قال ثنا عبدالله بن علي السمسار قال ثنا يوسف بن حوشب قال ثنا أبو يزيد الأعور عن عمرو بن مرة عن زر بن حبيش عن عبدالله بن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم قال لا تذهب الدنيا حتى يملك رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي.
از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: دنيا از بين نمىرود تا اينكه مردى از اهل بيت من كه اسم او همنام من است، حاكم شود.
الواسطي، أسلم بن سهل الرزاز (متوفاى292هـ)، تاريخ واسط، ج1، ص105، تحقيق: كوركيس عواد، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
البته در اين سند، عبد الله بن على السمسار وجود دارد كه مجهول است، اما به خاطر اينكه سند قبلى تا يوسف بن حوشب، صحيح بود، مجهول بودن او ضررى نمىزند و نيازى به بررسى سندى ندارد و مويد روايت قبل نيز به حساب مىآيد.
2- نقل توسط عاصم بن بهدلة (ثقه مضطرب الحديث) از زر از عبد الله بن مسعود:
با وجود اينکه علماي اهل سنت تصريح به صحت سند اين روايت کردهاند، ولي عاصم به گفته اهل سنت، مضطرب الحديث است، و اين روايت را گاهي با زياده و گاهي بدون زياده نقل کرده است، در هر صورت، طبق مبانى علماى علماي اهل سنت، متن بدون زياده اين روايت صحيح است؛ و شيعيان مى توانند به آن استدلال کنند، اما متن با زياده كه از زر از عبد الله بن مسعود نقل شده است، به خاطر مضطرب الحديث بودن راوي، قابليت استدلال ندارد.
1. احمد حنبل (متوفاي 241هـ) در مسند:
احمد حنبل پيشواى مذهب حنابله در مسندش پنج روايت را بدون اين جمله، از طريق عاصم و زر بن حبيش آورده و جالب اين است كه ايشان حتى يك روايت را كه اين جمله اضافه را داشته باشد، نياوردهاست و اين دليل بر اين است كه اينگونه روايات اصلاً وجود نداشته است:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ ثنا عَاصِمٌ عن زر عن عبد اللَّهِ عَنِ النبي صلى الله عليه وسلم: لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يلي رَجُلٌ من أَهْلِ بيتي يواطي اسْمُهُ اسمي.
رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: قيامت بر پا نمىشود تا اين كه مردى از اهل بيتم كه هم اسم من است حاکم شود.
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عُمَرُ بن عُبَيْدٍ عن عَاصِمِ بن أبي النَّجُودِ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لاَ تنقضي الأَيَّامُ وَلاَ يَذْهَبُ الدَّهْرُ حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بيتي اسْمُهُ يواطي اسمي.
رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: روز و روزگار سپرى نمىشود تا اينكه عرب را مردى از اهل بيت كه هم نام من است حکم فرما شود.
و...
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص376 و 430 و 448، ح3571 و3572 و3573 و4098 و4279، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
2. ابو داود سجستاني(متوفاي275هـ) در سنن:
ابو داود سجستانى نيز اين روايت را بدون اين جمله اضافه، نقل كردهاست:
وقال في حديث سُفْيَانَ: لَا تَذْهَبُ أو لَا تَنْقَضِي الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يواطىء اسْمُهُ اسْمِي.
رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: دنيا نمىرود يا منقضى نمىشود تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است عرب را مالك شود.
السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبي داود، ج4، ص106، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.
3. ابو عيسي ترمذي (متوفاي279هـ) در سنن:
ترمذى از محدثان بزرگ و مورد اعتماد اهل سنت نيز دو روايت را كه فقط جمله «يواطى اسمه اسمي» را دارند نقل كرده و در پايان هردو روايت، به صحيح بودن آنها تصريح كردهاست:
حدثنا عُبَيْدُ بن أَسْبَاطِ بن مُحَمَّدٍ الْقُرَشِيُّ الْكُوفِيُّ قال: حدثني أبي حدثنا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ عن عَاصِمِ بن بَهْدَلَةَ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي.
قال أبو عِيسَى: وفي الْبَاب عن عَلِيٍّ وَأَبِي سَعِيدٍ وَأُمِّ سَلَمَةَ وَأَبِي هُرَيْرَةَ وَهَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيح.
رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: دنيا به پايان نمىرود تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است عرب را مالك شود.
ابو عيسى گفته است: در اين باب، از على و ابى سعيد و ام سلمه و ابى هريره نيز روايت است و اين روايت حسن و صحيح است.
روايت دوم را نيز اين گونه نقل كرده است:
حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال: لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ.
بعد از نقل روايت مىگويد:
قال أبو عِيسَى: هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص505، ح2230 و1331. تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
4. ابوسعيد شاشي (متوفاي 335هـ) در مسند:
شاشى از محدثان اهل سنت در قرن سوم نيز روايت عاصم را بدون اين جمله نقل كردهاست:
حدثنا أحمد بن زهير نا عبد الله بن داهر الرازي نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن عاصم بن ابى النجود عن زر عن عبد الله بن مسعود وقال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تقوم الساعة حتى يملك رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا.
رسول خدا فرمود: قيامت بر پا نمىشود تا اينكه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است، زمين را مالك شود. او زمين را از
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرینَ . المائده / 67 .
اى پیامبر ، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، ابلاغ كن و اگر نكنى پیامش را نرساندهاى . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مىدارد . آرى ، خدا گروه كافران را هدایت نمىكند .
حدثنا ابى ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعیل بن زكریا ، ثنا علی بن عابس عن الاعمش ابنی الحجاب ، عن عطیة العوفی عن ابى سعید الخدری قال : نزلت هذه الایة یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك فی علی بن ابى طالب .
این آیه در شان علی بن ا ابی طالب نازل شده است.
إبی أبی حاتم الرازی ، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس ، تفسیر ابن أبی حاتم ، ج 4 ، ص 1172 ، ح6609 ، تحقیق : أسعد محمد الطیب ، ناشر : المكتبة العصریة - صیدا .
تصحیح روایات تفسیر ابن ابی حاتم :
وی در مقدمه تفسیر خود ، تمام روایات كتابش را در تفسیر آیات ، صحیحترین روایتهای ممكن میداند :
فتحریت اخراج ذلك باصح الاخبار اسنادا ، واشبهها متنا ، فاذا وجدت التفسیر عن رسول الله صلى الله علیه وسلم - لم اذكر معه احدا من الصحابة ممن اتى بمثل ذلك ، واذا وجدته عن الصحابة فان كانوا متفقین ذكرته عن اعلاهم درجة باصح الاسانید ، وسمیت موافقیهم بحذف الاسناد .
صحیح ترین اخبار را از جهت سند و متن انتخاب كردم ؛ پس اگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی در تفسیر دیدم و صحابه نیز سخنی داشتهاند سخن رسول را ترجیح دادم ، و اگر از صحابه سخنی در تفسیر نقل كردم صحیحترین آن را از جهت رتبه و درجه نقل كردم و نام موافقان آن را با حذف سند آوردهام .
إبی أبی حاتم الرازی ، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس ، تفسیر ابن أبی حاتم ، ج 1 ، ص14 ، ح6609 ، تحقیق : أسعد محمد الطیب ، ناشر : المكتبة العصریة - صیدا .
ابن تیمیه (متوفای 728هـ) تفاسیر اهل سنت از جمله تفسیر ابن أبی حاتم را جزء تفاسیری میداند كه روایات آن در تفسیر قابل اعتماد و آنان را زبان راستگوی اسلام می داند :
أئمة أهل التفسیر الذین ینقلونها بالأسانید المعروفة كتفسیر ابن جریج وسعید بن أبی عروبة وعبد الرزاق وعبد بن حمید و أحمد وإسحاق وتفسیر بقی بن مخلد وابن جریر الطبری ومحمد بن أسلم الطوسی وابن أبی حاتم وأبی بكر بن المنذر وغیرهم من العلماء الأكابر الذین لهم فی الإسلام لسان صدق و تفاسیرهم متضمنة للمنقولات التی یعتمد علیها فی التفسیر .
پیشوایان از مفسران كه تفسیرشان را با سندهای شناخته شده نوشته اند مانند: ابن جریح، سعید بن ابی عروه، عبد الرزاق ، عبد بن حمید ، احمد ، اسحاق ، بقی بن مخلد ، ابن جریر طبری ، محمد بن اسلم طوسی ، ابن ابی حاتم و ابوبكر بن منذر وغیر آنان از دانشمندان و بزرگانی كه زبان راستگوی اسلام بودند و محتوای تفاسیرشان مورد اعتماد است.
إبن تیمیة الحرانی ، أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم ، منهاج السنة النبویة ، ج 7 ، ص 179 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
بنابراین ، ابن أبی حاتم كه به گفته ابن تیمیه ، زبان راستگوی اسلام است ، این روایت را «اصح الأسانید» میداند ؛ از این رو نباید در اعتبار آن تردید كرد . و در منابع فراوان دیگر
ابن عساكر در تاریخ مدینه دمشق مینویسد :
أخبرنا أبو بكر وجیه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهری أنا أبو محمد المخلدی أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهیم الحلوانی نا الحسن بن حماد سجادة نا علی بن عابس عن الأعمش وأبی الجحاف عن عطیة عن أبی سعید الخدری قال نزلت هذه الایة ( یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیك من ربك) على رسول الله صلى الله علیه وسلم یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب .
ابن عساكر الشافعی ، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله ، تاریخ مدینة دمشق وذكر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل ، ج 42 ، ص 237 ، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری ، ناشر : دار الفكر - بیروت - 1995 م .
بررسی سند روایت ابن عساكر :
أخبرنا أبو بكر وجیه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهری أنا أبو محمد المخلدی أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهیم الحلوانی نا الحسن بن حماد سجادة نا علی بن عابس عن الأعمش وأبی الجحاف عن عطیة عن أبی سعید الخدری .از ابوسعید خدری نقل است كه گفت: آیه بلاغ در غدیر خم در باره علی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد.
حدیث متواتر ثقلین ، از احادیثی است كه ولایت و إمامت اهل بیت پیامبر و در رأس آنها امیر مؤمنان علیه السلام را به طور مطلق ثابت میكند . رسول خدا در این روایت تمام مردم را ملزم به تمسك به قرآن و اهل بیت خود كرده و اهل بیت را ملازم و همراه همیشگی قرآن معرفی نموده است .
وجود این حدیث در خطبه غدیر ، دلیل واضحی است بر این كه مقصود رسول خدا صلی الله علیه وآله از حدیث غدیر ، زعامت و رهبری امیر مؤمنان علیه السلام بوده نه دوستی و محبت به آن حضرت ؛ زیرا این روایت دلالت میكند كه تمام مردم بدون استثنا وظیفه دارند كه از قرآن و عترت پیروی و به آن دو تمسك نمایند ؛ پس قرآن و عترت ، دو امام و پیشوای مردم هستند و همه مسلمانان باید تابع فرمانهای آن دو باشند .
نسائی در خصائص امیر مؤمنان علیه السلام مینویسد :
عن أبی الطُّفَیْلِ عن زَیْدِ بن أَرْقَمَ قال لَمَّا رَجَعَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم عن حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ بِغَدِیرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِّمْنَ ثُمَّ قال كَأَنِّی دُعِیتُ فَأَجَبْتُ إنِّی قد تَرَكْتُ فِیكُمْ الثَّقَلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ من الآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عز وجل وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَانْظُرُوا كَیْفَ تَخْلُفُونِی فِیهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حتى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قال إنَّ اللَّهَ عز وجل مَوْلاَیَ وأنا وَلِیُّ كل مُؤْمِنٍ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ رضی الله عنه فقال من كنت وَلِیَّهُ فَهَذَا وَلِیُّهُ اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ فقلت لِزَیْدٍ سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فقال ما كان فی الدَّوْحَاتِ أَحَدٌ إِلاَّ رَآهُ بِعَیْنَیْهِ وَسَمِعَهُ بِأُذُنَیْهِ .
هنگامى كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله از حجّة الوداع بازمىگشت ، در محل غدیر خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزدیكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زیر آن درختها را تمیز كرده و سایبانى براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تشكیل دادند . حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در زیر آن سایبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پایان رسیده و مرا به سوى خدا و عنایات حضرت او دعوت كردهاند ، دعوت او را اجابت كردهام . اینك ، دو اثر گرانبها در میان شما به جاى مىگذارم كه یكى از آن دو ، مهمتر از دیگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت و اهل بیت من است ؛ اینك بنگرید تا پس از رحلت من با آنها چگونه رفتار خواهید كرد . بدیهى است این دو یادگار از یكدیگر دور نخواهند شد تا اینكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمایند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
سپس دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت ولیّه فهذا ولیّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
ابو طفیل میگوید : از زید پرسیدم : آیا تو از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این جملات را شنیدهاى ؟ زید در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را دیدند و سخن ایشان را شنیدند.
النسائی ، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن (متوفای303 هـ) ، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقیق : أحمد میرین البلوشی ، ناشر : مكتبة المعلا - الكویت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید :
هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله .
این حدیث با شرائطی كه بخاری و مسلم در صحت روایت قائل هستند ، صحیح است ؛ ولی آنرا نقل نكردهاند .
الحاكم النیسابوری ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ) المستدرك علی الصحیحن ، ج3 ص118 ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمیة ـ بیروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثیر دمشقی سلفی (متوفای774هـ) بعد از نقل روایت میگوید :
قال شیخنا أبو عبد الله الذهبی وهذا حدیث صحیح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبی گفته است این حدیث صحیح است .
حضرت علی (ع) با اینكه القاب بسیار پر معنی داشت ، ولی دوست می داشت كه به او ابوتراب بگویند، مطابق گفتار بعضی از علما، آنحضرت این لقب را از این جهت دوست داشت كه او متواضع بود و روی خاك می نشست و این لقب را كه به معنی پدر خاك است ، برای خود می پسندید چراكه بیانگر خاكی بودن او بود. ولی دشمنان آن حضرت ، این لقب را برای آن حضرت تكرار می كردند، و منظورشان تحقیر نمودن آنحضرت بود، با این كه این لقب از بهترین صفات انسانی او (یعنی تواضع او) حكایت می كرد. اما این كه این لقب چگونه و چرا به او داده شد، در تاریخ چنین آمده است : سال دوم هجرت بود، خبر رسید كه كاروانی از مشركان به سوی شام می روند پیامبر(ص) همراه صد و پنجاه نفر (و به نقل دیگر همراه 200 نفر) در حالی كه حضرت حمزه (ع) پرچم سفیدی به اهتزاز در آورده بود، برای جلوگیری و ضربه زدن به كاروان مشركین ، از مدینه خارج شده تا به عشیره (بر وزن غفیله) رفتند (از این رو این حركت را غزوه عشیره می نامند). هنگامی كه پیامبر (ص) و سپاه اندكش در سرزمین عشیره به جستجو و برسی پرداختند، در یافتند كه كاروان قریش از آنجا رفته اند، آنحضرت با سپاه خود در حدود یك ماه در آنجا ماند و سپس به مدینه باز گشتند. علی (ع) و عمار یاسر، جزء این سپاه بودند، عمار می گوید: در همین سفر علی (ع) به من فرمود: می خواهی برویم نزد افراد بنی مدلج كه در كنار چشمه كشاورزی می كنند، بنگریم چگونه كشاورزی می نمایند؟!. من موافقت كردم و با هم كنار آنها رفتیم ، (بر اثر خستگی) نیاز به استراحت داشتیم ، زیر درختهای نخل كه در آنجا بود رفتیم ، در زمین روی خاك خوابی دیم (و به نقل دیگر علی علیه السلام مقداری خاك جمع كرد و آنرا متكای خود قرار داد و سرش را روی آن گذارد و خوابید). تا اینكه : رسول خدا (ص) آمد و ما را بیدار كرد و برخاستیم و لباسهای خود را كه خاك آلود بود، تكان دادیم ، در همین موقع ، پبامبر (ص) به علی (ع) فرمود: ای ابوتراب (زیرا لباسش خاك آلود بود) بعد فرمود: می خواهید شما را به شقی ترین مردم خبر دهم ؟ گفتیم آری ، فرمود: یكی آن كسی است كه ناقه حضرت صالح (ع) را پی كرد، دوم آن كسی است كه بر فرق سر تو (ای علی) شمشیر می زند (یعنی ابن ملجم). |
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی |
نسب عمر در كتب شیعه و سنی
..عمر گفت : «أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم ولایسألنی أحد ما وراء الخطاب>> یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند ( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797)
شناسنامه خلیفه عمر سندهای موجوددر : ۱:در بحار الا نوار جلد ۳۱ باب مطاعن عمر {ص۹۹و۱۰۰ } 2:در کتاب لسان الواعظین{ص۳۵۷}از محمدبن شهر آشوب مازندرانی و غیره ۳:در ملل و نحل و مثالب الصاحابه جلد دوم خطی از کتاب المناقب ابن شهرآآشوب ،که متاسفانه هنوز چاپ نشده است 4:کتاب التنقیح فی النسب الصریح سیابه عبدالله در نسب عمر بن خطاب این گونه نقل می کند که : عبدالمطلب را کنیزکی بود به نام {صهاک}که بعضی از شتران وی را به چراگاه برده و می چرانید . چون بدکاره و فاحشه بود روزی غلامی به نام {نقیل ،با نظله بن هاشم و هشت نفر دیگر} در چراگاه به صهاک رسیدند و با او در آویخنتد بعد از مدتی از این ۱۰ نفر پدر و صهاک پسری به دنیا آمد صهاک او را {خطاب } نام نهادو اغلب نزد بادیه نشیان بود تا به حد رشد و بلوغ رسید روزی خطاب در جوانی به وسوسه شیطان (که البته خود شیطان از این بدکاران درس می گرفت) با مادربد کاره اش صهاک جمع شد صهاک از فرزند ش خطاب حامله گردید بعد از مدتی دختری زایید در قنداقه پشمی پیچیده او را در مزبله ایی انداخت { هشام ابن مغره ابن ولید} از آنجا می گذشت اواز آن دختر ناپاک زاده را در مزبله شنید براو ترحم کرده به خانه آورد و تربیتش نمود او را {حنتمه} نام نهاد .چون به حد بلوغ رسید روزی خطاب پدر نامشروع را نظر بر دخترش {حنتمه} افتاد به او اظهار تعشق نمود و اورا از هشام بن مغیره به نکاح طلبید ،بعد از ازدواج این دو پدر و دختر {خطاب و حنتمه} عمربن خطاب به دنیا آمد. با این تامل نتیجه میگیریم که : ۱: صهاک هم مادر خطاب است و هم همسر خطاب ۲:خطاب هم پدر عمر و هم دایی عمر می باشد چون خطاب و حنتمه مادر عمر از یک رحم{صهاک} می باشند ۳:حنتمه دختر صهاک است چون از رحم وی بوده و هم نوه صهاک است به جهت این که دختر خطاب و خطاب پسر صهاک است ؛ و (حنتمه) هم مادر عمر است و هم خواهر عمر ، چون حنتمه و عمر از یک پدر {خطاب} هستند و عمه عمر نیز می باشد ، چون هر دو { خطاب و حنتمه } از یک رحم {صهاک} می باشند جالب اینجاست كه خود عمر میگه از شجره نامه من تا قبل از پدرم از من نپرسید
نسب عمر از طریق اهل سنت
در کتاب شاخه طوبی صفحه 1 عالم جلیل القدر شیخ یوسف بحرانی و محمد بن السایب کلبی و ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی در کتاب صلاة در معرفت صحابه و کتاب التنقیح در نسب صریح روایت کرده اند از عبدالله بن سیابه که او گفت: نکاح شبه از اقسام نکاح حلال است و متولد از شبهه و زنا نجیبتر است از ولد فراش و گاه در بعضی نسبتها کراماتی اتفاق می افتد که مناسب حال و سزاوار شان اوست از ارتباط نسبت بعضی به بعض و عرب فخر می کرد اگر این قسم نسبت در خودشان یا در چهارپایان ایشان بود. شاعری در تعریف شتر خود گفت: ...
بعد از آن گفته: نفیل از حبشه بنده کلب بن لوی بن غالب قریشی بوده است. بعد از مردن کلب عبدالمطلب او را متصرف شد. و صهاک کنیزی بود که از حبشه برای آن جناب فرستاده اند. روزها نفیل را به چراندن شتران و صهاک را به چراندن گوسفندان به صحرا می فرستاد و در چراگاه میان ایشان تفرقه می انداخت. روزی اتفاق افتاد که این دو در چراگاهی جمع شدند. نفیل عاشق صهاک شد. و عبدالمطلب زیر جامه پوستی بر پای صهاک کرده بود. و بر آن قفلی زده بود و کلید آن را با خود نگاه می داشت. چون نفیل اظهار میل و خواهش جماع کرد, صهاک گفت: راه این کار مسدود است با این لباس پوست که پوشیده ام و این قفل که بر آن است. نفیل گفت: به جهت آن حیله کنم. پس قدری روغن گوسفند گرفت و آن پوست و اطراف آن را نرم کرد و آن را پایین کشید که تا زانو رسید پس با او جماع کرد. و به خطاب حمل برداشت. چون صهاک زایید از ترس جناب عبدالمطلب آن را در مزبله انداخت و زن یهودیه نانوایی او را برداشت و تربیت کرد. چون بزرگ شد شغل هیزم کنی پیش گرفت. از این جهت او را حطاب (با حاء بی نقطه) می گفتند. و در زبانها به غلط خطاب شد. و صهاک در نهان گاه گاه او را سرکشی می کرد. روزی در نزد او کج شد بود. کفل او نمایان شد.
خطاب برخاست و نداست که او کیست. و با او جماع کردو حامله شد به حنتمه! او را نیز بعد از زاییدن به مزبله انداخت و هشام بن مغیرة بن ولید آنرا برداشت و تربیت کرد و از این جهت در نسب به او نسبت می دهند. چون بزرگ شد خطاب در خانه هشام تردد می کرد, حنتمه را دید, در نظرش مرغوب افتاد و خواستگار شد. هشام حنتمه را به او تزویج کرد و از او عمر متولد شد. پس خطاب والد عمر است به جهت اینکه از نطفه او حنتمه او را زایید و جد اوست چرا از زنای او با صهاک حنتمه متولد شد. و چون حنتمه و خطاب از یک مادرند, پس خطاب دایی و جد مادری و پدر اوست. و حنتمه مادر اوست که او را زایید و خواهر او چون عمر و حنتمه از یک پدرند و عمه او زیرا که حنتمه و حطاب از یک مادرند که صهاک باشد. این است ملخص کلام کلبی و ابو مخنف را در این مقام کلام طویلی است که از ذکر آن می گذریم.
و نیز از کتاب مثالب محمد بن السایب نقل شده که بعد از زنای نفیل با صهاک عبدالعزیز بن ریاح نیز با وی مواقعه کرده و خطاب منتسب به این دو نفر است. ابن حجاج شاعر گوید:
من جده خاله و والده ... و امه اخته و عمته
اجدر ان یبغض الوصی و ان... ینکر یوم الغدیر بیعته
ترجمه: کسی که جد مادری او دایی و پدر او هم هست و مادرش خواهر او و عمه او هم هست. چنین نسبی سزاست که وصی پیامبر ص را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منکر شود.
و همچنین در جلد سوم شرح نهج البلاغه صفحه 50 مرحوم خویی آمده است که علامه حلی در کشف الحق گفته است: کلبی از رجال اهل سنت است که در کتاب مثالب گفته است: صهاک کنیزی حبشی متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است که نفیل پسر هاشم با او نزدیکی کرده و پس از او عبدالعزی پسر ریاح با او نزدیکی کرد, سپس صهاک پسری زایید به نام نفیل که عمر بن خطاب است.
ادامه مطلب...
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
رمر1374است